…..336
بایادی ازسرایشگرواندیشمند وپژوهشگرتوانا زنده یاد نادر نادرپور...
آه ای دیاردوست
ای سرزمین کودکی من
خورشید سرد مغرب برمن حرام باد
تا آفتاب توست درآقاق باورم...
ای خاک زرنگار.... ای لوح جاودانه ی ایام
ای پاک..... ای زلال ترازآب وآئینه
من نقش خویش را همه جا درتودیده ام
تاچشم برتو دارم.... درخویش ننگرم......
کنش اول......... داستان تلخ احمدباطبی و آن پیراهن خونین!
احمد باطبی این فرزندشایسته ایران که به تنها به دلیل سردست گرفتن پیراهنی خونین! مدت هفت سالست که درزندان بسرمیبرد دراثر فشارهای روحی- روانی درزندان دجارسکته مغزی خفیفی می گردد و مسئولین زندان اورا درحالیکه نیمه جانی بیش نداشته با پای بند ومامورین مسلح به بیمارستان میبرند...
واینکه همسراحمد باطبی (سمیه بینات) توسط افرادناشناس!! درشهرگرگان ربوده شد وبه همین دلیل احمد باآن حان کم توانش به اعتصاب غذادست زده است.
ازچشم گرخوب ببارد...... کم ترین بهاست.
کنش دوم.......... بیاد دل آرا دارابی و تهمینه دانش ولیموابراهیمی که زیرتیغ بران مرگ قراردارند...
ابن سه انسان یکی بجرم قتلی ناکرده ودو دیگر به جرم دفاع از حیثیت انسانی خویش درآستانه مرگ قراردارند
برای رهایی این سه زن ازهرچه درتوان داریم خودداری نکنیم.......
نقش کن...... نقاش دردها واندوه های خود وتهمینه را بربوم سفید همه نقش آفرینان گمنام تاریخ.
کنش سوم......... دموکراسی واذهان استبدادزده!
درجوامع قانونمند آزادی اندیشه وبیان ازضروریات دموکراسی هستند ودموکراسی دریک معنی فشرده یعنی اینکه همه حق دارند سخن بگویند واین حق مسلم را به هیج بهانه ودست آویزی نمی توان از کسی دریغ نمود.
ولی درآسیب شناسی جوامع استبداد زده دیکتاتور منشی بعنوان یک ویروس درذهنیت افراد جای گرفته است.
چه بسیارند افرادی که گرچه شعاردموکراسی وآزادی اندیشه وبیان برزبانشان جاریست ولیکن درموقع عمل به علت داشتن ذهنیتی الوده به استبداد یکباره درقامت یک نیمچه دیکتاتورظاهرشده و بدون گوش کردن به دیگران فکروتصمیم خودرا درقالب فرمان ودستور به دیگران تحمیل می نمایند!!! ازاین خرده دیکتاتورها همه جاهست
درخانه........ درمدرسه.... دانشگاه.... درمجلس ....... دراداره و...
این افراد چون ذهنیتشان با چوب بست دیکتاتوری محکم بهم پیوند خورده اند هرگز نمی توانند اصول پایه ای آزادی اندیشه و بیان انتقاد پذیری رادرک وفهم نموده وبه دیگران گوش کرده ومداراگری خردمندانه پیشه نمایند.
کنش چهارم.......... موسیقی رپ امروزایران زمین....
شاید بتوان تاریخچه موسیقی رپ به دوران تبعیض نژادی درامریکا پیوندزد که دراین دوران سیاهان محروم برای اعتراض به این پدیده غیرانسانی موسیقیایی ساده راخلق کردند تا درآن با ساده ترین اماگویا ترن زبان فریاد اعتراض خودرا درقالب جملاتی آهنگین به گوش همگان برسانند...
وامروزه درمیهن ما پس ازسالها ممنوعیت وسدسازی دربرابر موسیقی نسل جوانی به عنوان نسل بعد ازانقلاب وارد صحنه موسیقی شده اند تا نجواها و فریاد های اعتراض الود خودرا درچهارچوب موسیقی رپ بیان نمایند.
موسیقی رپ درایران امروز اگرچه درابتدای راه است ولیکن با هوش ودرایت وآفرینشگری فراوانی که دراین جوانان یافت می شود بدون چشم براه آینده موفقیت آمیزی برای این جوانان باشیم.... دوآهنگ رپ فریاد جوانان ایران گویای این تحول هنری قابل تحسین است.......
کنش پنجم............ بازهم از کمپین یک ملیون امضا >>> تغییربرای برابری
حدودپنج ماه است گروهی ازخانم های مبارز و آگاه ایران زمین با کم ترین امکانات وبیشترین مشکلات کمپین یک ملیون امضارابه پیش میبرند ورفته رفته این تلاش عاشقانه می رود تا جایگاه ویژه خود رادردرون وبیرون مرزها پیدانماید واین جای بسی شادمانیست گرچه یادداشت دردالود نوشین خراسانی حکایت از آن دارد که موانع وسدهای پیش رو بسیارند ولیکن با شوروشوقی که درخانم های ایرانی بویژه جوانان سراغ داریم مطمئن هستیم که تلاشهای بی منت وعاشقانه ومجدانه آنها بی نتیجه نخواهد ماند......
پس ماکجا فریاد بکشیم؟؟؟ به دستا ن عاشق و مشتاق روسری سپیدها بوسه می زنم.
کنش ششم..... بازگشت به ریشه ها بی هیچ برانگیزاننده ای........ شگفتا
امروزه استفاده از کتیبه فرهور علیرغم هیج تبلیغ وانتشاری درهنر وفرهنگ مردم ما جایگاه ومقام والای خودرا یافته است وچه خوب......... بانگاهی به زیورآلات ومجسمه ها ونقاشی ها ومنبت کاری ها تابلو فرش های امروز درایران به این حقیقت می رسیم که نسل نوین جوانان ایران گم شده خویش راازلابلای تاریخ یافته اند واین چیزی نیست جز بازگشت به ریشه های تاریخی واصالت خویش وجای بسیار خرسندیست که جوانان ما لوح فرهوربا چرخه زندگی اش راتزئین بخش خود وتاریخ خویش می نمایند....
نیکی راسپاس که درآشفته بازاربدل سازها و بدل فروش ها هم چنا ن پرفروش ترین کالاست.
کنش هفتم........ دوچهرگی آسیب بزرگ شخصیتی.......
وای ازاین شهرریایی وازاین قوم دوروی.............. روزها شحنه . شب باده پرستند همه
شرایط ناهنجاراجتماعی وشکست کامل بدل فروشان درفرهنگ سازی نامتعارف باعث گردیده بیشترین مردم خوب ما مجبوربه استفاده از نقاب گردند واین ناهنجاری فرهنگی کم کم دربین همه اقشارجامعه شیوع یافته است
دراین جامعه بیمار شما با سیل مردمی روبروهستید که به قول خواجه... چون به خلوت می روند آن کاردیگرمی کنند!! ............. واین یکی اززیان بارترین آفت شخصیتی انسانهاست که بیشک حل وازبین بردن این مشکل شخصیتی اگردشوارتراز گسترش مسئله اعتیاد نباشد........ درهمان حداست...
..............................................
پنداین باررند شیراز.......
ساقیا!عشرت امروز به فردا مفکن
یازدیوان قضا خط امانی بمن آر!
منکران راهم ازاین می دوسه ساغربچشان
وگرایشان نستاندند.... روانی بمن آر!
سهیک همیشه مهربان سلام
خوبید؟......
همه کنش ها جالب و آموزنده هستند
برای آزادی احمد باطبی و دیگرزندانیان باید بکوشیم
دلآرا وتهمینه باید ازمرگ رهاشوند
موفق ترازهمیشه می خواهمت....... اردلان
کنش هفتمت رو دایم دارم حس میکنم...
اگه گفتی این مشخصات چه کشوری است 20میلیون فقیر، 7 میلیون بیکار، 4 میلیون معتاد، 300 هزار زن تن فروش ؛ 14 میلیون بیمار روانى ، 600 هزار کودک کارگر ،یک و نیم میلیون محروم از تحصیل،8 میلیون بیسواد، 180 هزار نابغه فرارى با 30 تریلیون و400 میلیارد تومان خسارت ناشى از فرارمغز ها، 450 هزار تصادف در سال، 40 هزار بیمار ایدزی، سن بزهکاری زیر 10 سال، کف سنی فحشا 14 سال، و کف سنی اعتیاد 13 سال و... این ویرانه ایران است
سلام
مبارکه
خوبی؟
دلم برات خیلی تنگ شده
دوست دارم
به گلی جون و توپولی هم سلام برسون
اگر حرف نزنم مبگبن چرا حرف نمیزنی<اگر حرف بزنم که وبلاگتون از اشکام خیس میشود...اخه میدونین؟سکوت کنم بهتره نه؟اگر واژه هاتون از اشکای من خیس بشن هیچ کسی نمیتواند بخواند.بنفشه غمگین ....
و باز در یک عصر پاییزی دلم گرفته است....
دلی که همچو برگهای درختان پاییزی زرد و خشک و خسته است ...
آری دل شکسته ام بدجور گرفته است.....
قدم میزنم در کوچه پس کوچه های شهر پر از سکوت...
یک غروب سرد و بی روح پاییزی ، یک دل عاشق ولی تنها و دلتنگ با کوله باری از غم و غصه و یک سوال بی جواب!
قدم میزنم و به سرنوشت خویش می اندیشم!
و باز در یک غروب پاییزی دلم بدجور برای تو تنگ شده است....
دلم برای آن دل بی وفایت تنگ شده ، نمیدانم چرا ولی بدجور دلم هوای تو را کرده است....
یک عصر سرد پاییز ، یک نیمکت خالی ، و برگهای زردی که با همان نسیم آرام باد بر زمین میریزند....!
یک بغض غریب در گلویم ، یک احساس بر باد رفته در وجودم ، یک رویای محال در خیالم ، با پاهای خسته و دلی نا امید از این زندگی همچنان قدم میزنم با همان دل شکسته و دلتنگ.....
دستان خالی ام ، قلبی پر از آرزو در دل اما نا امید ، صحنه تلخ غروب در میان برگهایی که از درختان می افتند....
دلم خیلی گرفته است و دلتنگ تو هستم عزیزم....
بیا و با حضورت دستان گرمت را در دستان سردم بگذار ، این پاییز سرد را بهاری کن ، و به این برگهای زرد و خسته جانی تازه ببخش.....
بیا تا دوباره با دلی پر از امید و دلگرمی با حضور تو اینبار عکس پاییز را زیباتر از بهار برایت نقاشی کنم....
سلام خوبی سهیک جان
تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه اگه با بردن اسمش گلو پر میشه از سرمه
تصور کن جهانی رو که توش زندان یه افسانه است ..........
همیشه این ترانه رو گوش می کنم و هر دفعه از قبل بیشتر دلم از دنیا می گیره
سلام دوست عزیز
وبلاگ جالبی داری مطالب خوبی هم توشه
اگه دوست داشتی یه سری به منم بزن
امیر
هر کاری که باید انجام بدیم می کنیم
برای رسیدن به آزادی
سلام
خوبی؟
گفته بودم که اندیشه ی من فقط یک حرفه و عملی توش نیست
تو منو بهتر میشناسی به این راحتی ها دم به تله مادر شدن نمیدم
دیگه اینکه احمد باطبی :من خوب از جریاناتش بجز اینکه اون پیراهن را دستش گرفت و داغ کهنه ای را تازه کرد خبر دیگه ای ندارم و به هر حال الان هم نمیتونم بگم این قضایا راسته (همسرش و اعتصابش) چون در مورد کوی دانشگاه اون فجایعی که میگن هم نبوده و خیلی از حرفهاشون دروغ محض بوده
و البته از دولت بی کفایت جناب خاتمی جز این توقعی نبود
سلام خوبی سهیک جان
کجایی نیستی
سلام نازنین...
دوست ارجمندم...
دیشب رسیدم. دست رسی به کامپیوتر در سرزمینی غریب تر از وطن... آسان بود ولی روا نبود... پدر را پس از ۲۴ سال میدیدم... غیر از او را حقم نبود.
فدای لطفت رفیق گرامی... گویا دیر رسیدیم به حکایت پن لاگ ولی باز هم ای میل میزنم... ماهی را هر وقت بگیری مرده!!
بزودی خدمت میرسم...
با درود و به درود.
سلام بر سهیک گرانقدر
کنش ها هر یک برانگیزاننده و در انتها توام با آهی سرد و افسوسی بی پایان
...
این تفاوت فرهنگ ها رو تا حدی میشه تحمل کرد
ولی اینکه هر کس می خواد اون چیزی رو که خودش درست می دونه به دیگران القا کنه دیگه خیلی غیرقابل پذیرشه !
قطعه ای از شعر " از ضحاک تا فریدون " اثر نادر نادرپور :
امروز کودکان و جوانان و مادران
در دوزخی به نام «بهشت برادران»
بر گرد روشنایی فواره های سرخ
چون شمع در سرشک ندامت تپیده اند
وز گوشه های چشم
گل ها و لوله های پر از درد و داغ را
بر گور جنگیان نگون بخت دیده اند
اما نگفته اند
کز لابلای دفتر اندیشه های خویش
آن تار موی را
وز قاب ذهن
صورت آن فتنه جوی را
آیا ربوده اند و به آتش کشیده اند؟
یا با کلید وعده او در بهشت
نوبت گرفته اند و به دوزخ رسیده اند
...
همیشه تندرست و شادکام باشی .
سهیک عزیز دوست دارم کمی هم از طبیعت بنویسی . ممکنه؟
راستی یه جورائی به روزم
سلام سهیک جان.ممنون که نزد من امدید اشکال نوشته من از نگذاشتن ویرگول است.مطالبت را خواندم خیلی خواندنی ومتنوع است.تفکر شما را می ستایم.