مادر .... یک رود پرخروش ـ یک شعرناتمام ـ...... یک واژه صد نشان
مادر چشمه زلالی است که از آن آب زلال زندگی جاری است ـ مادر رابا هیچ واژه ای بدرستی نمی توان تعریف نمود ـ شبها برگاهواره من ........... بیدار نشست و خفتن آموخت ( ایرج میرزا)
شاید این زیبا ترین تعریف از بزرگواری مادر باشد...بیدار ماندن و خفتن آموختن.
مادر شعریست ناتمام که مجرب ترین وآگاه ترین سرایندگان نیز نموی توانند این شعر را تابه آخر بسرایند ـ چون درهیج وصفی نگنجد این همه سزاواری وبزرگواری و گذشت وعشق.. ازسالها پیش نوشتم وهم چنان تکرار می کنم....... عشق مادر به فرزند واقعی وماندگار ترین عشق است
مادر یک داستان فراموش نشدنی نیز هست ـ چراکه انسان تا آخرین لحظه های زندگی نمی تواند این شعر ماندگار رازیر لب زمزمه نکند....... اکنون زمان زمزمه کردن نام مادر است ـ مادری که درهمه عمرش همیشه دلنگران فرزند بود... مادرم ... تو نرفتی وهرگز نخواهی رفت از خاطرم _ مگر که خاطری دیگر مباشد............
مادر _ یک رود پرخروش _ یک شعر ناتمام............ یک واژه صد نشان