چه نشستی ای دل ؟ وقت تنها شدن است ....... ........ سهیک تابستان 2011
چه نشستی ای دل ؟
دیگر از چهچه یک مرغ بروی پرچین
دیگر از نور شب مهتابی
خبری نیست که نیست
شهر ساکت شده است
مردمان درصف نان
یاکه در پشت چراغ قرمز
خسته از مردن قطره قطره
دل گریزان شده اند
چه نشستی ای دل ؟
لحظه ها سخت تنیدند به دیوار زمان
کسی از بی خبری شاکی نیست
همگان خود خبرند
قتل وخون و فریاد
خنجر ودشنه وکین
مادری کشته به دست فرزند
و هزاران تلخی ریز ودرشت
چون نفس _ باد وهوا
همه جا یافت شود
درچنین دشواری
دیگر از نغمه وآواز وصدا
دیگر از ناله ساز
خبری نیست که نیست
همه سردرگم و حیران وبه بغض آلوده
سربه دیوار و ستون می سایند
هیج کس نیست بپرسد که چرا
نوجوان دختر همسایه گریخت؟
که چرا کودک کار این چنین سرشار است؟
دیگر از خنده و شادی
خبری نیست که نیست
همه با هم درجنگ
خون وزخم و فریاد
ناله و گریه اشک و نفرین
نقل هرخانه ومجلس شده است
ومن از این همه دردواندوه
من از این خلق پریشان و ملول
سخت آزرده وگریان شده ام
چه نشستی ای دل ؟
وقت بی پروایی است
وقت تنها یی و بی فردایی است .