قصه های تو ومن ............ به یادمادرم که ازاو دوست داشتن را آموختم
قصه باران است
توبمن باریدی
من چنان سیزشدم
وچنان شوریدم
که فرورفت غروب دلگیردردل وباور من
غصه های دیرین
یاد روزان فراق
بچگی های تب آلود و سراسر ماتم
گریه های آرام
خنده های پنهان
جملگی آب شدند
مادرم .... واژه دلچسب و بزرگ
رفتی ورفت نشاط
خنده و دلبستن
همه از خاطرمن
بی تو من خشک شدم
بی صدا باریدم
بی تو من آب شدم
شمع خردی درباد
....به یاد مادرم وهمه لحظه هایی که نگرانم بود
واکنون نیست _ ونگرانی برای من واژه ایست فراموش شده
سهیک زمستان 2011