افسوس
شوریده ومستیم دراین شهر مه آلود
یک بانگ می آلود زجایی نشنیدیم
سرگرم سکوتند دراین وادی خاموش
شوریده سری درپی آشوب ندیدیم
شبها زپی روز روانند ولیکن
آن تابش خورشید دل افروز ندیدیم
درهیچ نگاهی نبود روزنی از شور
برهیچ لبی خنده جانسوز ندیدیم
گل هست ولیکن خبراز بوی گلی نیست
یک بوی روانبخش درون سوز ندیدیم