کوچه شهر دلم............ ژانویه 2012 .......... سهیک
کوچه شهردام
ساکت وخسته وبی عابروگنگ
خالی از رهگذراست
شهرمرده است _ هوا ساکن وبی باد ونسیم
بوی دلتنگی و بی حوصلگی
همه جا سرشار است
کوچه شهردلم بی صدا می گرید..................
زمان وزمین دلگیری است _ باهردم سنگین این هوای مسموم رابه درون می کشیم ودلمان خوش است که زنده ایم
آدمها درهم می لولند وتند وتند راه می روند _ گویی همگی دیرشان شده است ..
برجها ی بیقواره به خانه های گم شده درپس کوچه های تنگ شهر فخرمیفروشند.
کلاغ ها وقمری ها ازشهرها فرارکرده اند ولی ادمها ساعت ها درترافیک وپشت چراغ قرمز هوای آلوده را بالذت به درون می کشند.....
کودکان کار همه جاهستند _ مخصوصا درپشت چراغ قرمزها وهستی وزندگی شان رادرقالب گل وآدامس وفال به دیگران می بخشند....
از بلند ترین برج شهر فاجعه بیشترپیداست _محیط درمحاصره لایه های ضخیمی از سم های مرگ آور است ....
مردمها ازکنارهم به سرعت می گذرند و گاهی هم بهم تنه می زنند _ درنگاه ها شوروشوق نیست _ همه نگرانی است
دراین آشفته بازارمشوش اگر کسی راست بگوید همه دسته جمعی به او می خندند ومی گویند : یارو دیوانه است
به این جنگل اهن ومرگ ودروغ بدرود می گویم و سربه کوه می گذارم تا نفسی تازه کنم...