پشمینه پوش تند خو _ کزعشق نشنیده ست بو
از مستی اش رمزی بگو _ تا ترک هشیاری کند ( حافظ)
میهنم راچه می شود؟
رنگ خون برسنگفرش خیابان
بغض های فروخفته _ بیدار
زمزمه های درگلو شکسته فریاد
خاموشی ما _ تدبیر بود
واکنون بی صبریمان لبریز
عشق را _ شوق را _ شور ر _ سکوت را
ازصندوقچه بیرون آوردیم
چون هوایی تازه درکوی وبرزن افشاندیم
ما آن نبودیم _ که لال وکروکورمان پنیداشتند
حملگی فریاد شدیم _ یک کربزرگ وهماوا
سرود آزادی ازیادمان نرفته بود
جامی بود که هرلحظه قطره ای برآن افزون می شد
سرریز شدیم _ درکوی وخیابان
آنچنانکه شب هراسید از هیاهوی خستگان
پاسبانان به خط شدند _
باران گلوله بادید از زوایای پیدا وپنهان
جنگ وجنگ _ شلیک گلوله _ باطوم ومشت _ چون پتکی برسندان
بی هیچ مهابا _ درهیبت اشغالگران
زدند _ کشتند _ بردند _ سوزاندند
به فرمان دینمداران
واینک ماهستیم و میهنی ویران
با محبس گاه وزندانهای بیشمار وفراوان
کتک _ شکنجه _ تحقیر _ شلاق بر تن نازک جوانان
شهر دراشغال تبر داران
میدان نبرد همه خطه ایران
خصم رابگو _ درشرم آئینه چه می کنی ؟
توخواهی شکست _ فرو خواهی ریخت
اینست رسم دیرینه ودوران
وما پیروز وچیره می شویم
برتاریکی وسیاهی وخفقان ...
سهیک............. شهریور