دوست....... کسی ا ست که نگرا ن توست
دوست.....کسی است که.. خنده ها یش را
گریه ها یش را
دردل مانده هایش و
وتوشه راهش را با تو....قسمت می کند
دوست... گاهی خود توست
اما... به زبانی دیگر
هرکس درتو روا ن وجاری شد
هرکس تورا باتمامی تو... دوست دا شت
هرکس که ا ز سردوستی باورها یت را
به نقد کشید وآئینه ای جلوی رویت گذاشت
تا تو تمامی قد واندازه خودرا درآ ن ببینی
بی شک............. بهترین دوست توست.
ومن دردرک این دوران مانده ا م
روزگار سپری میشود وهمه به آرامی پیرمی شویم حتی دردرجوانی خویش
کودکان ما درچهاردیواری ها ی تنگ وکوچک دررویای بازی وسرگرمی برروی دیوارها.... خط می کشند هم چنان زندانی ها برای شمردن روزهای اسارت و روزآزادی خویش.
دخترکان ما درپستو های تنهایی خویش دررویای اولین نگاه یک نا همجنس احساس عاشق شدن می کنند!!
این نو گل های زیبا سرشا را زکنجکا وی وسئوا ل هستند ولی بیشترین ما یا برای پرسشگر ی های بیشمار آنها یا پاسخ مناسب نداریم و یا به آنها جواب نادرست می دهیم!!
گاهی آنهارا می فروشیم ! گاهی برای تکدیگری اجاره می دهیم وبهترین لطف ما!! فرستادن اجباری آنها به خا نه بخت!! و یا اسارتگاه تا زه است..
آنها هم چنا ن تحقریر وکوچک شمرده میشوند چه درخا نه پدری و یا خا نه شوهر!!!
شوهر! یا انتخاب کننده وخریدار...
شا ید درد آورترازاین لقب برای دخترکان ما وجود نداشته باشد چراکه درپشت این واژه همیشه چهره ناهمجنسی خوابیده است که مالک وخریدار وصاحب آنها به حسا ب میا ید...
بین شوهر کردن !! و انتخا ب همسر برای زندگی آینده فاصله یک کهکشان است!
وزنان ما......
چرا همیشه درگفتن بلی....درتردیدند؟......چرا گل چید نشا ن این همه بدرازا می کشد؟
چون با باور من بیشترین آ نها ورود به یک زندگی بهترو توام باآرامش ورفاه بیشتر را چشم انتظا رنیستند
آنها هم ازقوانین مردنوشته وناهمرنگ زما ن وزمانه آگاهی نسبی دارند و هم ازتجربیا ت بیشترتلخ وکم ترشیرین هم جنسا ن خود آگاهند وبنابراین باتردید بسیا ر وبیشتر نیز جهت فراراز خا نه تنگ و مقررا ت استبدادی وسرکوبگرانه اطرافیا ن تن به این پیوند اجبا ری می دهند.
خانه شوهر ( هما ن اسارتگاه تازه) دربیشترموارد برای زنا ن ما ازچاله درآمدن و به چاه افتادن است!
من فکرمی کنم تازمانی که زنا ن ودخترکا ن ما ازحقوق واقعی خود آگاه نشده ودرراه بدست آوردن آ ن تلاش نکنند
درلابلای این چرخ دنده سنت ها و قوانین ناهمگون خرد می گردند..
پس ما کجا فریاد کنیم؟
وقتی شرکت نیمی ازمردم ما ( زنا ن ودختران) درمیادین ورزشی درپشت این همه مانع وسد گرفتار شده است.. باید به روزگار چنین شرایط وحشتنا کی گریست واین یعنی اینکه زنا ن ودخترکا ن ما درزمره بی حقوق ترین انسان های کره خاکی اند!!
می دانم وتردید ندارم روزی این بغض های فروخورده فریادی سهمگین خواهد شد که.... فریادی که پرده کرترین گوشها را پاره خواهد کرد.......
زمزمه ها وگلایه ها را گوش کنیم .......... فریاد ازجنس دیگریست.
بازاریابی اینترنتی ... هر کلیک 80 ریال ... به ما سر بزنید.
سلام
مسافری هستم به مقصد بهشت َ در این سفر به دنبال هم راهی میگردم که همسفر م باشد . همسفری متفاوت از دیگران با تفکر بالا و اهل علم و دانش با کوله باری از معرفت که همراهی ام کند شاید در این سرزمین یافتم
موفق باشی
با سلام
بسیاری از جوامع هستند که در آنها حکومت بر پایه ی زور بوده و همه چیز بر مردم تحمیلی است.در چنین جوامعی که حتی حقوق مردان هم پایمال می شود!!نادیده گرفتن حقوق زنان نیز طبیعیست
سهیک جان درود
باید توجه داشت که جلوگیری از کشیده شدن به فساد(البته به تعبیری فساد)بایستی در خانواده صورت پذیرد.نه زمانیکه فرد به بلوغ رسید و قدرت فهم و درک داشت به زور انجام شود
پایدار باشی
سهیک عزیز سلام
مطلبت رو خوندم و خوشحالم از اینکه اینقدر به فکر حقوق زنان هستید...........واقعاٌ در خیلی از موارد به حقوق زنان ظلم میشه ..... همیشه همینطور بوده .....حتی الان توی خیلی از خونواده ها پسرها رو به دختر ترجیح میدن .....براستی چرا؟
سهیک عزیز خیلی وقته که آپم ......منتظر قدوم پرمهرت هستم...............با سپاس : یاسمن
من به دریا رفتم
خاک ساحل ها را بو کردم
سینه ام پر ز غبار آه است
چشم پر سو کردم
من به اندازه ی اشک خندیدم
قدر سر دفتر هر موجودی نالیدم
من به وزن ملکوت آبی را حس کردم
وبت جالبو متبنه
همین
سربزن
سلام
وبت پرباره
بازم مییایم
باماباش
باز هم عالی بود سهیک عزیز...
کوچه های خلوت شب را یکی یکی دویدم...
در فکر رسیدن به خواب رویایی امشب بودم...
وقتی به خواب رسیدم در زدم تا وارد شوم...
هرچه در زدم کسی جوابم را نداد ...
پس تا صبح جواب سلام هایی راکه به من ندادند شمردم...
((تنهای دیوانه))
وای سلام سهیک جان
کجایی ای بیوفا
خبری ازت نیست
بابا من همیشه منتظر حضور توام ولی ماشا الله تو یادی از من نمی کنی خسته نباشی بابا؟
من منتظرتم
در ضمن وبلاگتو سیو می کنم
بای
سلام
نگاهت جالبه به مسائل
نگاهت زنانه جالبی داری
و خواهان گرفتن حق واقعی زنان هستی
در این راه برات آرزوی موفقیت دارم
سبزو برقرار باشی
چشم براه قدمهای شما هستم
سهیک عزیز درود بر تو...گفتم که بانگ هستی خود باشم اما دریغ ودرد که زن بودم....ریشه این نامردمی را باید سوزاند.
زنان ما....؟!؟!؟!؟!؟!؟!
سهیک عزیز.سلام . شرمنده به اتدازه یک دنیا.نازنین سرور برای روز جمعه مشکلی پیش اومد و متاسفانه روز ۵ شنبه جایی بودم که در اونجا دسترسی به نت نبود تا به شما اطلاع بدم.نمیدونم به نمایشگاه رفتید یا نه و دوستان رو دیدید.خیلی دلم میخواست که در جمع شما بودم.امیدوارم که منو به خاطر قصورم ببخشید.
سلام
ان شا الله که نمایشگاه کتاب بهتون خوش بگذره .... قسمت نشد من بیام ... ارزو بدل موندم ....
سلام٬ امیدوارم خوب باشین ٬ خیلی زیبا نوشته بودین ... باید بعدا دقیق تر بخونم ٬ در پناه آسمان ...bye bye honey
شاید ین گونه باشد وشاید نباشد!!!!
آپم آقا جون.....
به روزم ...........خوشحال میشم بیای و نظر بدی
سهیک مهربانم ....
قصه زنانی و افغان و عرب .............داستان تازه ای نیست.حتی در خانواده هایی که به نظر میرسد سنتی نیستند و روشنفکرند نیز قفل و بند های شرع و عرف و سنت همچنان به دست دخترا و زنان بسته است.از نگاه قشنگتان به جامعه زنان خیلی متشکرم و امیدوارم اقایون خواننده وبلاگ شما با توجه بخوانند و نگاه کنند .شاید شاید اقایون با خواندن چنین متن های دلنشین و واقعی بیشتر به همسران/خواهران /دخترانشان فکر کنند.
از لطفی که به من دارید ممنونم.
شاگرد حرف نشنو شما.
سهیک جان باسلامی چوبوی خوش آشنایی
همیشه ازنگاه عمیق شما به مسائل زنان وکودکان لذت میبرم
به این زیبایی فاجعه رابیان کردن تنهاهنرمردان باشور واحساس است..
سالم وسرحال وهم چنان عاشق باشید
وبلاگ قشنگی دارین باید این رو میگفتم هم این که موفق باشین همین
نه یه چیز دیگه هم هست
می تونم دوست ام خطابتون کنم ؟
سلام به سهیک خوبم
خسته نباشی
و تبریک می گم به اندیشه پاکت ...
منتظرتم
من اپم
من با غروب خورشید می گریم ...
و تو با طلوع او میخندی.
اما نمیدانم چرا در همان لحظه..
ناگهان چشمان فریبنده ات را در هاله یی از ابر مینگرم
که کریم تر از ابر می گرید.
و بلور اشک کریمانه ات...
از میان مژگان سیاهت ،
از میان یک جفت چشم نگران و غمگین..
از میان ابر، از میان افق ،جوانه میزند و می شکفد.
و در اقیانوسی دور، می چکد.
سقوط اشکهای تو در آب ها ...
موج بر می انگیزد و طوفان را به آشوب دعوت میکند
سلام سهیک جان ..
بدبختانه این بزرگترین درد ما زنان هست که فریادمونو کسی نمیشنوه و اگرم بشنوه به سخره میگیره...
آپم بیای منت میذاری یا حق
سلام سهیک مهربان....
هر روز که می گذرد ... بیشتر از آشنایی با شما خوشنود و خوشحال می شم.....
به این حرفهایی که زدید.. ایمان دارم....
اما... گاهی خانمها.... من و دیگر خانمها.... باید از جایی شروع کنیم ....
نه از دیگران.... نه اینکه به یکباره... و یک شبه این قانونهای دستنوشته ء مردانه را برداریم... و ریشه کن کنیم.....
نه.....
هر کدام از ما باید از خودش شروع کند....
از باور هایش....از ایمانی که می تواند به خودش... قدرتش... تعقلش... تواناییهایش داشته باشد.....
ما همانیم که می اندیشیم.....
پس... بهتر است... به خاطر خودمان هم که شده... قدمی برای خود بر داریم....و ریشه افکار و قوانینی را که ر رگ و پوستمان رفته..را از ذهن و افکار و کردارمان پاک کنیم....
از ماست که بر ماست.....
مرصی از اینکه با گذاشتن این پست ... به من و ما فرصت صحبت در این باره را دادین...
موفق باشی سهیک عزیز...
سلام
خوش به حالتان که الان در نمایشگاه هستید .... حتما تا به حال کتاب های زیادی خریده اید .... زهره که روز های سه شنبه و چهار شنبه در دانشگاه است و به غیر از این روز ها به اینترنت دسترسی ندارد .
سلام خوبی ؟
ممنونم که از من یاد گردی......... فدات بشم
می دونی من دلم طوری شکسته که فکر نکنم شاد ترین چیزها هم منو شاد کنه می دونی فکر کنم می دونی ... مرگ
برادرم دیگه مثل یه مرده متحرکم صبح بلند می شم
می رم سر کلاس و شب میام خونه روز ها همه چیز تکراری
پس نمی تونم هرگز از گل و بلبل و ... بگم
نمی تونم هرگز
مطلبت جالبه ولی چیزی که مهمه اینه که افراد از دو جنس مخالف و خصوصا دخترها اصلا و ابدا هیچ شناختی از مردان و روحیات آنها ندارند و این هم شاید از همان محدودیت کذایی تو کشور ماست. جالبه که ما 12 سال تحصیل به شرط وارد دانشگاه نشدن رو اونهارو از هم جدا می کنیم و یکسره شروع می کنیم به نصیحت که طرف مقابل گرگه و ... بعد یهو بهش می گیم با یکی از همین گرگها ازدواج کن به نظر شما نتیجش... به من سر بزن. خوشحال می شم
چی بگم؟
دوست کسیه که....
نمی دونم ...
آخه هیچ وقت پیداش نکردم !!!
به ما هم سری بزن
بر من هم ببار آخرین ترانه باران
نام من عشق است .. خسته ام .. زخمی ام . سراپا زخم ..
با شما طی کرده ام راه درازی را .. راه شش ساله ای از دفاتر حافظ تا غزل های شما
راهی سی ساله با فردوسی .
راهی جاودانه با لیلاها و مجنون هایش..
این زمانم گرچه ابر تیره پوشیده است ..اما .. اما .. من همان خورشیدم . میشناسید مرا ؟
پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر ..
اینک این افتاده از پای را میشناسید
من عشقم .. اینچنین بیگانه از من روی مگردانید ..
در مبندیدم به حاشا . میشناسیدم ..
عشق قیس و حسن لیلی ..
در کفه فرهاد تیغه من نهادم
من بریدم بیستون را .. مسخ کرده گر چه چهره ام را این ایام..
با همین دیدار باز هم میشناسیدم
من همانم آشنای سالهای دور .. می شناسیدیم
سلام مهربان من
روزگیریست که نخواندمت و برایم چنان قرنیست.
هنوز در اتفاقات جا مانده ام.اما چشمم را رو به آینده نبسته ام.آنچه پیش خواهد آمد که ما میبینیم.
دلم برای حرف ها و وجود مهربانت ذره ای خورد شده.
امیدوارم در فصل آیده اگر خدا خواست و آمدم لیاقت دیدارت را داشته باشم.
موفق باشی دوست خویم و همیشه پایدار
و باز همان داستان همیشگی که کهنه نمیشود تا انزمان که زن زنده است و مرد زتنده است تا ان زمان که دختر خوب یعنی دختری که دست کسی به او نخورده است و مرد خوب یعنی مردی که پول دارد
منظورم این بود که مرد زنده است اشتباه تایپ شد
سلام گل من ... اولا که شیشه ای نیست احساسم که خدشه برداره .. تو راحت تر از هر کسی با من سخن بگو .
دوم اینکه همه انسانها هشیار نیستند . زیرا گر چنین بود از ازل خداوند (مبشیرین و منذرین )) رسولانش رو برای موعظه خلق نمیفرستاد .. درسته . تعدادی از این هشیاران هم (یکی مثه خود من )) در خواب غفلت هستند . با تلنگر موعظه ها ممکنه از این چرته خواب بپرند .. مگه نه؟
چشم قول میدم من یکی تو رو موعظه نکنم ای هوشیار دانا .. ولی هر وقت جائی منو لغزنده دیدی تو منو موعظه کن . شاید شاید تلنگری باشه به بیراهه رفتنم و باز گردم .
خالی از بغض همیشه
پرم از ستاره امشب
اگه خوابم اگه بیدار
با منی دوباره امشب
شب برگشتن آینه
شب نو کردن تن پوش
شب بوسیدن ماهو
شب وا کردن آغوش
واسه گم کردن اندوه
امشب اون شب دوباره س
شب پیدا شدن تو
شب دیدار ستاره س
تو رو پیدا کردم امشب
بعد شبهای مصیبت
بعد دل بریدن از من
بعد دل بستن به غربت
تو رو پیدا کردم امشب
وقت گم شدن تو رویا
وقت پوشیدن مهتاب
وقت عریان تماشا
با سلام مجدد
جناب سهیک من واقعا نمی دانستم این مساله انقدر برای شما خصوصی باشد من از عنوان کردن آن هیچ منظوری نداشتم و اگر باعث ناراحتی شما شده معذرت می خواهم امیدوارم آن را به حساب بی تجربگی من بگذارید یا شاید هم می دیدم که دوستان در وب مسائلی بیشتر از این را برای هم بازگو می کنند من هم با همان ذهنیت این مساله را عنوان کردم
سلام به دوست نازنینم سهیک
دیگه مارو فراموش کردی!!!!!!!!!
مطلبت واقعا زیبا بود .......افرین
خوشحال میشم به من هم سری بزنی
قربانت ....فعلا
در لابلای نوشته ات .(همونی که برای من نوشتی ) فهمیدم که زیر ذره بین تعدادی از آدمهای اطرافم هستم .. آخه با اینکه کمتر حضورت رو اینجا احساس میکنم .(اینجا =در کنارم در وبلاگم ). ولی وصف الحال منو دقیق شرح دادی .. (اهل مدارا بودنم ..یه نیش خندم بزار کنارش . اگه اینچنین نباشیم چگونه باشیم .. گاهی وقتا انسان مجبور میشه علی رغم میل باطنی خویش روی بعضی از عقاید و قوانینی که از دیدگاه خودش درست تلقی میشه چشم بگذاره .که فقط بتونه به قول شما خدشه ای بر احساس دیگران وارد نکنه .. )(( روحیه تلاشگر من .. اینو هم بزار به حساب کنجکاوی ادراک من از عالم هستی ..)( شور و نشاطم .. بچه گیامو گم کردم .. هنوز دستم به عروسک هام آشنا نشده بود که عروس حجله نشین بخت شدم . حالا که به قول شما خط کشی دوران اسارت من به پایان رسیده . نوبت به خط کشی ایام آزادی خویشم . بدنبال کودکی و نوجوانیم .. در جستجوی شیطنت های از دست رفته ام . فقط اکسیرش رو به خودم تزریق میکنم . که به قول خودم از قافله عقب نمونم .. )( گفته بودی که متنافی با عقاید من هستی .. چرا ؟ همه جا تفاوت هست . در هر زمینه ای و با هر شخصی .. ولی وقتی به راحتی کسی رو میتونی قبول کنی . و بپذیری . اینجاست که جاذبه آهن ربائی عقل و احساس و همخونی فکری و اندیشه ای نقطه التقاط تو و اون شخص میشه که دیگه تفاوت ها معنائی ندارد )) من یک روانشناسم .. روانشناسی که فقط توی کتابها حالات بنی بشر رو تجزیه و تحلیل کرده باشم نه . من با آدم های صحنه هستی چهل سال داد و ستدمعنوی و مادی داشتم . خوشحالم که هنوزم از دیدگاه تو قابل هضمم .. آخه به قول خودم . دل به دل مترو داره
در مورد (آسیب شناسی باورهای دینی ) وقتی اون جانب معنوی مذهبی هر انسان تغذیه نشود . و یه خط در میون مثه آدمی که ریجیم داره که مبادا اضافه وزن بیاره .. سه وعده غذا رو به یه وعده میرسونه .. روح و اندیشه عقیدتی انسان هم اگر یک خط در میون تغذیه بشه . البته آسیب میبینه باورها .. دین عیب و ایرادی نداره .. عیب و ایراد از ماست که خوب لمسش نکردیم . نفهمیدیمش .. منو میفهمی که ؟ آره تو منو نفهمی کی بفهمه .. شبت خوش ای بهترین و شفاف ترین دوست
اگر دوست داشتی و مایل بودی به سایت مذهبی من هم سرکی بکش . بی ضرر نیست . شاید باورهای مرا هم زیر سوال ببری .
http://saraabeshgh.blogfa.com
شرمنده .واسه این لقب جدید .. تازه بهم پیشنهاد شده .. یه بار یه مقاله نوشته بودم سالهای خیلی دور . عرفانی مذهبی بود .. توی اون مقاله کلمه ((همسایه )) رو جوری تعبیر کرده بودم .که یادم میاد به خاطر همین تعبیر و تفسیر .من نمره بیست رو گرفتم . دوست داری تو هم این تفسیر رو بدونی .
****************************************
میگن خدای بزرگ تو دل آدمهای مومن نشسته .. یه گوشه دنج قلب هر مومنی جایگاه خاص خداونده .. منم از بس ترو زیاد دوست دارم . زیاد .زیاد .. بردم ترو نشوندم توی قلبم . تو الان همسایه خدا در قلب منی .. چه جایگاه بزرگی رو تقدیمت کردم . همسایه خدا بودن .. کاش که قدر این منزلت رو بدونی . ای همسایه خدا در قلب من ...
************************************
هر وقت نیاز بهت بود مطمئن باش صدات میکنم . نترس شکر و چائی . نون و پیاز و اینجور چیزا رو ازت قرض نمیگیرم .. فقط به اندازه یک کف دست گاهی وقتا کمی مهربانی .. داری قرض بدی . عصر .عصره سرابه . عصر قحطی این واژه ها .. عشق . محبت . مهربانی .. دوست داشتن .. اگه تو دست و بالت به اینجور کالاها برخورد کردی دریغ نکن .. محتاجیم به مولا ..
برای ضیافت عشق ..
اگه شب ، شب غزل نیست ..
اگه نور ، آینه به آینه ..
اگه گل ، بغل بغل نیست ..
برای گلدون دستات ..
یه سبد رازقی دارم ..
بهترین قلبو تو دنیا ..
برای عاشقی دارم ..
از تو تا ویروونی من..
از تو ما مرز شکستن..
فاصله ، واکردن در..
فاجعه ، صدای بستن ..
ترسم از بی رحمی شب نیست ..
ترسم از دلتنگی فرداست..
ترسم از شب مرگی آواز ..
ترسم از تدفین قمری هاست ..
سهمی از رجعت انسان ..
سهمی از خداشدن باش ..
سهمی از معجزه ی عشق ..
سهمی از معراج من باش ...
سلام
زیبا بود
در مورد دوست موافقم
قشنگ بود
موفق باشی
درود بر روز عشق....
شاید برای آخرین بار باز هم برگ سوخته ای از دفتر عشق ورق خورد و با تمام مشقتش نوشتم این بار در روز عشق...در روز پاک.... در روز امید به زندگی... در روز بودن....و در روز هر چه خوب است نوشتم....هستی عشق دستانم را بار دیگر لرزاند....بار دیگر لرزاند تا بنویسم از این یک سال از خاطرات و هر چه بود و چذشت و ماند !!!...خدا را شاکر که هستم که توانستم بمانم توانستم مقاومت کنم و نشکستم....! ماندم که هنوز حرف بزنم و بگویم گر چه گفتنم مانند نگفتن است ولی می گویم تا راحت شوم تا آزاد شوم....
سلام دوست گرامی من امروز روز بزرگی واسه من روزی که من بزرگ شدم و و و ...
بیا سر بزن که خیلی منتظرم منتظر شماهایی که امید این میخونه هستین
ولی اگه اومدی کامل بخون درسته که خیلی زیاده ولی کامل بخون خالی از لطف نیست...
اومدم که روزمو با شماها تقسیم کنم گرچه کافی نیست ولی آرامش بخشه....
حضرت عشق هر لحظه رو می شماره واسه اومدنتون....
منتظرم
سبز (قرمز) و شاد باشین
حضرت عشق
****** فعلا *****
بااینکه سرد و خستم تا نخوای برنمیگردم
نمیذارم که حروم شی تو غرورم ناتموم شی
نمیذارم که بمیری فکر نکنی که اسیری
تو باید خوب و رهاشی نمونی یه ادعا شی
نمی خوام تاریک شه روزات بوی نا بگیره حرفات
تو یه خوب بیگناهی تازه هم اول راهی
هنوز مونده تا نهایت رسیدن باشه تو قسمت
سلام سهیک جان...
اینم فریاد من بود....
یا حق
تو بر آنی که به مهرت مرا بند کنی .. من بر اینم که قفس باز کنم .. اگر چه بر لبم مهر خاموشی زدم .. یه دنیا حرفم از راه دوری اومدم . اگر بیگانه ام . تو منو از خود بدون .. تو با من باش . و از هر بلائی بن بمون .
(اوج قله های دلتنگی )؟ تعبیری که تو از شدت دلتنگی انتخاب کردی برای منی که لحظه به لحظه این احساس رو زندگی کردم .مرهمی نیست ..
( من کیستم..خط به خط؟؟؟))..ماهی مونده به خاک و اهل دریام .. خسته و زخمی دست آدمک های بدم .. پشت پا به رسم بی بنیاد این دنیا زدم ...
(بانوی شعر و شور و عشق ..؟)) خاتون قصه های تو . بی نیازی به تن قلندرش تنها لباسه .. اما..... اما .... اما ... دستاش به ضریح تو ( دخیل ) التماسه ..
((تیکه کردن بر دردی مشترک )).... من برای گم شدن از خود و غرق تو شدم .. راه دور عشقمو پیمودم .اینجا اومدم ..
ای از خدا رسیده . ای که تموم عشقی .... در جسم خالی من . روح کلام عشقی .. ای که همه شفائی .. در عین بی ریائی .. پیش تو مثل کاهم .. تو ...تو ... تو... مثل کهربائی .. ای تکیه گاه گریه .. ای همصدای فریاد .. ای اسم تازه من .. من زورقی شکستم . اما هنوز طلائی .. توفان حریف من نیست . وقتی . وقتی .. تو ناخدائی ... با تو نفس کشیدن .. یعنی غزل شنیدن .. رفتن به اوج قصه . بی بال و پر پریدن ..
این احساس منه ... جاهائی رو که سانسور کردم از ترانه واسه اینه که هنوز با احساسم همخونی نداره . هر وقت یه پارچگی این ترانه با شعورم هم رنگ شد همشو برات مینویسم .
سلام عالیه موفق باشی به منم سر بزن ممنون میشام بابای
سهیک جان.....سلام
خوبی عزیز؟
مدتی مشغول بودم نخونداندمت.
امروزهمه را خواندم
هم چنان شوراُرفرینی
زنهای بی حقوق خودشان هم دراین گرفتاریها مقصرند
نگاه شما ستودنی است
سالم و همیشه سرحال باشی