-
دل نوشته چاپ شده ای از سهیک...آخرین ترانه ی ناخوانده ی باران.
23 - آبانماه - 1384 00:16
نقطه.....سرخط ......................... از شب نوشتم...ازسوز... ازسرما... ازعریانی باغ ها. ازتنهائی تاغ ها ازغار و غار نابهنگام کلاغ ها.... برنوشته ام خط کشیدند ومن باز می نویسم نقطه..............سرخط...--------------- از آبی در یا نوشیتم... از بی تابی موجها ازپرکشیدن بی بهانه تا اوجها از تک...تک...نه.... که از...
-
بیاد همه دخترکانی که قربانی خشم وجنون وتردید پدرشدند.......سهیک
21 - آبانماه - 1384 21:45
قربانی تردید...... اشک درچشمان گود دخترک پیچید گریه نه... خون آبه هائی چند گونه های لاغرش راشست وقتی اندام ضعیفش زیر شلاق جنون آمیز تردید پدر چون بید می لرزید.. ......... بعد ازآن رگبار شتم و ضربه و تهدید سیل دشنام ونشان وسیلی وتحقیر لابلای گریه های دختر زخمی نوبت پرسش فراهم شد.......... .................... پدربا خشم...
-
شب است اینجا...............................................سهیک
20 - آبانماه - 1384 19:18
شب است ....اینجا چراغی نیست...نوری نیست تمام کلبه ها خاموش و بی رنگند سکوتی ممتدی درشهرمی گردد نه فریاد.... ازسر ...دردی نه نجوایی زدل شوری صدای زوزه ازدور می آید. زنی درزیرشلاق جنون مرد بخودازدرد می پیچد خبابان پرسه گاه گربه های لاغروبیمار گذرجولانگه بی سرپناهان است کنار کوچه های سرد و بی عابر کسی مشغول تخدیراست....
-
ردپای خون.......................................سهیک
19 - آبانماه - 1384 18:07
شبی تاریک چون دلهای بدکیشان میان راه ناهموارو پیچاپیچ نمای دور مه آلود وناپیدا صدای زوزه گرگی...نه...گرگانی که از دیدار تن ها مست و خوشحالند میان دره ها پیچید. ....................... دمی دیگر صدا خاموش.. وگرگان سیر....با لبهای خون آلود وبرراه میان کوه... تنها ردخون پیداست................. یکی برقبرکوروش سالهای پیش...
-
دیریست در این دیرتشنگی....................................سهیک
19 - آبانماه - 1384 14:07
دیریست تشنه ایم ودراین دیرتشنگی.....بدنبال آب هرازگاهی خسته به سر چاهی می رسیم............که خشک است. گاهی تابش خورشیدرا برسطح جاده ای ناهموار آب می بینیم باشتاب پیش می رویم ولی خسته وزخمی وتشنه می فهمیم که سراب بیش نبوده است. ولی ما خسته نمی شویم درمانده وتسلیم نخواهیم شد وسرانجام راه دریا را پیدا خواهیم کرد تا خستگی...
-
تازه شو........................................شهیارقنبری
18 - آبانماه - 1384 13:51
زیراین آوارآواز روبه این تالاربی ساز پای این درگاه بی در بسته ی من باش و دلباز تشنه ای آبی ترین باش خسته از خواب زمین باش تازه شو.....ازحس بودن نازنینم....این چنین باش.
-
وقتی عشق ...................................................سهیک
17 - آبانماه - 1384 21:34
وقتی عشق داری چنان است که همه چیز داری شور......شوق........لبخند..........آرزوهای دسترس...............امید توسرشاری از نور.............انرژی...........توان وقتی خالی از عشقی............ توهیچ نداری...... فقط...سرشاری...
-
شب می شکند..............................................سهیک
17 - آبانماه - 1384 21:09
شب می شکند در خم گیسوی تو وقتی نسیم صبح با خود بوی خاک باران خورده را میاورد... بومی کشم.. جه رایحه دل انگیزی بوی تو بوی گل.........................بوی خاک.
-
انگار که شب به کما رفته است.................................سهیک
17 - آبانماه - 1384 21:02
از شب بنویسید........... آموزگار به تخته سیاه نوشت.. در بین شاگردان ولوله افتاد شب...شب... معلم گفت: وقت تمام شد یکی یکی بخوانید.. شب سیاه است ولی هرسیاهی شب نیست شب همیشه درحال رفتن است ولی هررفتنی شباهنگ نیست. شب همیشه آبستن است ولی هرزایش اش روزنیست برخی وقتها شب موجود بی شکل و قواره ای می زاید که...به هیچ کس شبیه...
-
من سهیک آخرین ترانه ی بارانم
17 - آبانماه - 1384 19:16
دوستان با درودی گرم................... وعشق....صدای پای فاصله هائیست که غرق تکرارند............سهراب با این تغییرات مشکلات جدیدی درزمینه انتقال وبلاگ قدیمی بوجود آمده و نوشته های پیشین منتقل نمی گردد ازدوستانی که در این زمینه موفق گردیده اند لطفا مراراهنمائی نمایند............باپاس فراوان گمان مبر که به پایان...