من اعتراف می کنم................ سهیک
من اعتراف می کنم
از دخترک دوره گرد فال خریدم
درپشت چراغ عابر پیاده تا سبزشدن ایستادم
پای بوته گل سرخ آب ریختم
به صدای دوره گردی که آهن آلات می خرید گوش دادم
من اعتراف می کنم
غبار رااز برگ سبز گلدان روبیدم
برای دیدن جانباز معلولی به بیمارستان رفتم
درلابلای برگ های یک کتاب رمان گم شدم
ازصدای ناهنجار یک خروس بی محل ازخواب بیدارگشتم
من اعتراف می کنم
گل یاسی رابوئیدم
به صدای دلکش یک قناری دلسپردم
دریک بعداظهرگرم تابستان دررودخانه شنا کردم
در تاریک روشنای یک شب کشدار سوختن یک شمع رابه تماشانشستم
من اعتراف می کنم
درکودکی یکبار باسنگ شیشه خانه ای راشکستم
با دور و دور شدن یک بادبادک اوج گرفتم
برای دختر خجالتی همسایه دست تکان دادم
دریک شب دراز زمستانی تا دم دمای صبح باده نوشیدم
من اعتراف می کنم
از دیدن یک زندانی درپشت میله های زندان دلگیر شده وگریستم
از ناله یک زن در زیر ضربات مشت ولگد یک مرد ازجنسیت خود شرم نمودم
به دیوار بسیار بلند یک زندان ساعتها خیره شدم
از دیدن دست های ظریف و ترک خورده یک کودک کار به دیوار وزارت کار تف کردم
من اعتراف می کنم
همراه موج گسترده مردم درخیابان به پیش رفتم
مشت خود را گره کرد به سینه آسمان کوبیدم
همراه آنها سرود یار دبستانی خواندم
هم بغض وهم صدا با مردم دردهای تلنبار شده رافریاد زدم
من اعتراف می کنم _
درکهنسالی سبزشدم وجوانه زدم
سهیک 2009/09/25
kheili zibaaaaaaaaaaa
نوشتت واقعا جای تحسین داره
بیا که منتظرتم
سلام سهیک عزیز
خیلی زیبا بود
برقرار باشید.