آخرین ترانه ی باران

هیچ کس تردامن نیست ـ دیگران می پوشند ومابرآفتاب نهاده ایم ـ شمس تبریزی

آخرین ترانه ی باران

هیچ کس تردامن نیست ـ دیگران می پوشند ومابرآفتاب نهاده ایم ـ شمس تبریزی

تا می توانیم زندگی کنیم............. سهیک

دو دل نوشته کوتاه..... درموسم دوستی....... ( سهیک تابستان 2006 تهران)

 

پل.......

پلی است میا ن بود ونبود

نامش... زندگی

مهلت ها........ اندک اند

ندا نسته ها........ بسیار

وناگفته ها..... درنهان خانه دل برجا

غنیمت بداریم........ این فرصت تنگ را

تا می توانیم........... دوست بداریم

تا دل می تپد............. عشق بورزیم

تا توانی داریم...... بشکوفانیم شکوفه لبخند رابرلبان همگان

از غریبه ها....... آشنا بسازیم و

ازآشنایان......... دوست

ما... هم دلیم..... هم دردیم..... هم قفسیم

آزادی ما....... درگرو دوستی وهم همراهی ماست

در یک ارکستربزرگ...... جا برای همه سازها هست

سازی جای ساز دیگری را پرنمی کند

سازهای ناهمگون ونا هم نام... هرکدام نوای خوش خویش را

در مجموعه شگفتی بنام آهنگ... به اوج یکتایی می رسانند.

پلی است میا ن رفتن و ماندن.. کنیه اش.... زندگی

تا می توانیم..................... زندگی کنیم.

...................

در اسارت باور!

همه زندانها....... زندان بان دارند

همه زندانی ها.......... بازجو

همه اسیرها....... پای درزنجیرند

وهمه محبوسان........ مشتا ق رهایی

زندانی دیوار بودن اگرچه سخت است

ولی... درحصارباورماندن........... دشوارتر

خود رازندانی کردن..... پای اندیشه خود را بستن

پویایی ذهن را به انجماد کشیدن

بستن پنجره ها........ بسوی نوراست

فکررها........ با ل پروا ز دارد

چونان یک پرنده آزاد

درلاجوردی آسما ن

ا ززندان خود ساخته........ رها کنیم خودرا

زلال ترین آب....... حتی..... درچاله بوئ تعفن خواهد گرفت

روان باشیم...... مانند خروش رود

نه....... حتی باریکه آبراه

 

 زندان .... دیوار روزی به پایان می رسد

خودرا اززندان باور های گنگ..... رها کنیم.

...................................

پند این بار رند شیراز...

دانی که چنگ وعود چه تقریر می کنند؟

پنهان خورید باده... که تعزیر می کنند

می خور که شیخ وزاهد وصوفی ومحتسب

جون نیک بنگری........ همه تزویر می کنند