دوست خوبم ....مهربانم ! من با خودم فکر میکنم که چه اجباری است خودرا به دام خطر این زندگی سپردن و زورق بودنم را یله کنم به دریای طوفانی جهانی که از آن تقریبا هیچ نمیدانم ...و بعد ادای آدمهای زنده و با هویت و با تشخص را نمایش دهم که چه ؟ که یعنی آهای ! مردم این منم که هستم ؟ بودن اینگونه را مضحک میدانم ...شاید برای همین تاج امپراطوری بر سرم گذاشته ام و در سرزمین آبهای همیشه اوتوپیا و شهر آرمانی خویش را بنا کرده ام و با ملتی از جنس خودم که سخت گرفتار کابوس بیداری هستند و در بدر یک جرعه خیال رقص گون اند راه افتاده ام به نا کجا آباد ! ...این تقدیر شوم بشری نیست که بزرگان گذشته هشدارمان دادند ؟ ...خسته شدم از بس در دنیای واقعی به دنبال هم جنس حود گشتم برای دمی گپ ساده ...در این جا کنار تو و دیگران ...در این دنیا که مجازیش میخوانیم و صد البته از هر واقعیت قابل لمس با شش حس انسانیمان ملموس تر است به دنبال رد پای انسانیت ناب و خالص بی دروغ و کلک و دغل میگردیم ...بیا رفیق عزیزم ...بیا با هم این رویای سبک دوست داشتنی را به حقیقت محض وجودیمان پیوند بزنیم ...منتظرت میمانم تا هر وقت که لازم باشد . ژولیس سزار امپراطور سرزمین آبهای همیشه آبی
سلام و درود سهیک نازنین... به دنبال تغییرات بلاگ اسکای من هم کوچ کردم ... نمی دانم توان نوشتنم هست آنجا یا نه .... اما باز می نویسم.... می نویسم خطی از جنس سکوت... ... پشت سد زمان جا مانده ام...بی خبرم از فردا...
سلام نازنین. میبینم که مثل سابق با تلاش داری به کارت ادامه میدی. حقیقتش منم با خوندن مطالب و یادداشتهایی که برای من میگذاری کلی دلگرم میشم. ببینم نکنه شما هم مثل بگور بخواهید این شعرتونو با ما حساب کنید؟
باران نغمه های غریبی دارد
گوش میکنم ..... انگار خبر هایی است !
نمیدانم
هر چه هست زیباست .....
خیلی زیبا بود
دلت دریا
سلام
موفق باشی
بای
سلام
خوبی
مطلبت با حال بود
اگه وقت کردی یسر به وبلاگم بزن ایده بده تا نقصم بر طرف شه
بای
باران ..
نمی دانم قبلا اینجا سر زده بودم یا ولی خودم فکر میکنم بار اول است اینجا آمده ام و باید بگم وبلاگ قشنگی دارید
چقدر باران نمی بارد ...
و عرق روی گردن این شهر خشکیده .
سلام دوست عزیزم...مرسی از لطفتون...ای بابا من استاد نیستم ها...این حرفهای قلمبه به من نمیاد.نجمه و هلیا هم سلام می رسونن
گوش میکنم ....چنان که به باران
در نبش این درنگ بمن گوش بسپار .... چنانچه به باران - سهیک گرامی عالی بود مثل همیشه - ممنون می شم بهم سر بزنی / یا حق
دلم گرفته است...
پرم از ناباوری
پرم از نزوا و سکوت...
نمی دانم
!
شاید اینگونه بهتر است....
کلامتان همیشه بند بند دلم را می لرزاند....
دوست خوبم ....مهربانم !
من با خودم فکر میکنم که چه اجباری است خودرا به دام خطر این زندگی سپردن و زورق بودنم را یله کنم به دریای طوفانی جهانی که از آن تقریبا هیچ نمیدانم ...و بعد ادای آدمهای زنده و با هویت و با تشخص را نمایش دهم که چه ؟ که یعنی آهای ! مردم این منم که هستم ؟ بودن اینگونه را مضحک میدانم ...شاید برای همین تاج امپراطوری بر سرم گذاشته ام و در سرزمین آبهای همیشه اوتوپیا و شهر آرمانی خویش را بنا کرده ام و با ملتی از جنس خودم که سخت گرفتار کابوس بیداری هستند و در بدر یک جرعه خیال رقص گون اند راه افتاده ام به نا کجا آباد ! ...این تقدیر شوم بشری نیست که بزرگان گذشته هشدارمان دادند ؟ ...خسته شدم از بس در دنیای واقعی به دنبال هم جنس حود گشتم برای دمی گپ ساده ...در این جا کنار تو و دیگران ...در این دنیا که مجازیش میخوانیم و صد البته از هر واقعیت قابل لمس با شش حس انسانیمان ملموس تر است به دنبال رد پای انسانیت ناب و خالص بی دروغ و کلک و دغل میگردیم ...بیا رفیق عزیزم ...بیا با هم این رویای سبک دوست داشتنی را به حقیقت محض وجودیمان پیوند بزنیم ...منتظرت میمانم تا هر وقت که لازم باشد .
ژولیس سزار
امپراطور سرزمین آبهای همیشه آبی
سلام و درود سهیک نازنین...
به دنبال تغییرات بلاگ اسکای من هم کوچ کردم ...
نمی دانم توان نوشتنم هست آنجا یا نه ....
اما باز می نویسم....
می نویسم خطی از جنس سکوت...
...
پشت سد زمان جا مانده ام...بی خبرم از فردا...
سلام نازنین.
میبینم که مثل سابق با تلاش داری به کارت ادامه میدی.
حقیقتش منم با خوندن مطالب و یادداشتهایی که برای من میگذاری کلی دلگرم میشم.
ببینم نکنه شما هم مثل بگور بخواهید این شعرتونو با ما حساب کنید؟
راستی یک سوا؟شما چه کردید که قسمت تایید نظرات رو برداشتید؟