شب است ....اینجا
چراغی نیست...نوری نیست
تمام کلبه ها خاموش و بی رنگند
سکوتی ممتدی درشهرمی گردد
نه فریاد.... ازسر ...دردی
نه نجوایی زدل شوری
صدای زوزه ازدور می آید.
زنی درزیرشلاق جنون مرد
بخودازدرد می پیچد
خبابان پرسه گاه گربه های لاغروبیمار
گذرجولانگه بی سرپناهان است
کنار کوچه های سرد و بی عابر
کسی مشغول تخدیراست.
نگاه مهربانی رخت بربسته
ازاین محنت سرای خالی و مخروب
همه از هم گریزانند
همه از هم پشیمانند
شب وسرما واندوه وپریشانی و
فقروبی سرانجامی
میان سفره ها ی مردمانی بیش
عریان است.
سکوت مبهم و بغضی فروخورده
نشا ن دارد زدفن باد
وتوفانی که وقتی موسی برداشت خواهد شد.
فروغی نیست...نوری نیست..روزی نیست
شب است اینجا....شبی آبستن فردای
شوق وشور وآزادی.
تهران.........تیرماه 84 سهیک
زمستون
تن عریون باغچه شد بیابون
درختا با پاهای برهنه زیر بارون
نمیدونی تو که عاشق نبودی
چه سخته مرگ گل برای گلدون
گل و گلدون چه شبها نشستن بی بهانه
واسه هم قصه گفتن عاشقانه
چه تلخه
چه تلخه
باید تنها بمونه قلب گلدون
مثل من که بی تو
نشستم زیر بارون زمستون
زمستون
برای تو قشنگه پشت شیشه
بهاره زمستونها برای تو همیشه
تو مثل من زمستونی نداری
که باشه لحظه چشم انتظاری
گلدون خالی ندیدی
نشسته زیر بارون
گلای کاغذی داری تو گلدون
تو عاشق نبودی
ببینی تلخه روزهای جدایی
چه سخته
چه سخته
بشینم بی تو با چشمای گریون
خواب بود و خیالی، دست های گرمت... دیگر بار روشنایی صبح، چشمهایم را می خراشد... سلام عزیزم!آپ کردم....خوشحال میشم ببینمت....
خیلی جالب بود
به من هم سر بزن
از پرده حصیری خاک گرفته می گذرد خیال تو ٬ از نگاه من ...
مرد بقال پرسید: چند من خربزه می خواهی؟!
گفتم: دل خوش سیری چند؟!