آخرین ترانه ی باران

هیچ کس تردامن نیست ـ دیگران می پوشند ومابرآفتاب نهاده ایم ـ شمس تبریزی

آخرین ترانه ی باران

هیچ کس تردامن نیست ـ دیگران می پوشند ومابرآفتاب نهاده ایم ـ شمس تبریزی

عشق راهرگزنمی توان دریک چهارچوب مبهم زندان کرد........سهیک

عشق یعنی خواستن... راهی شدن

عشق یعنی کم بودن......کافی شدن

عشق یعنی گم بودن..... پیداشدن

عاشقانه..... راهی دریاشدن

عشق یعنی من نه... تو... ما...جملگی

عشق یعنی هم دلی... یکتا شد ن

شهر خاموشان وتنهایان ودل آزردگان

مملواز.... شادی وشیدایی شدن

شوروشوق زندگی .... عشق است....عشق.

 

 

درباره عشق گرچه سخن هارفته است ولیکن بقول خواجه....این قصه کزهرزبان که می شنوی..نامکرراست...

عشق را میتوان به دوگروه غریزی/ اکتسابی وفیزیکی / متافیزیکی تقسیم نمود...

 

عشق غریزی—

  این عشق باانسانها بد نیامی آید وچون بااحساس وشورآدمی پیوندی محکم واستوار وناگسستنی دارد تا همیشگی بودن آسیب ناپذیروماندنی است.. که نمونه کامل آنرامیتوان دردرجه اول ودرکمیاب ترین نوع خود عشق مادربه فرزند نام برد.

درواقع شیرمادرتنها یک غذای ساده برای نوزادنیست بلکه شهد وعصاره وچکیده خمیرمایه های وجودی مادراست که درعاشقانه ترین نوع ممکن به کام کودک ریخته می شود.

 

عشق اکتسابی ----

 عشق اکتسابی برخلاف عشق غریزی با خودودرخودانسان نیست بلکه دردوران های مختلف زندگی به سراغ انسان می آید وبرخلاف عشق غریزی ازپایداری چندانی برخوردارنیست.

گاهی این عشق به عشق غریزی نزدیک می شود وآنهم به باورمن درشورانگیزترین نوع خود میتواند عشق متقابل فرزند به مادرباشد.....( که سهیک مبتلا وسرگشته این عشق است) ودردرجات دیگرعشق به خانواده ومیهن وفرهنگ و......قراردارد.

 

عشق فیزیکی.......

عشق فیزیکی همان عشق اکتسابی است که می تواندخودرادراشکال متفاوت ورنگارنگ نشان دهد...

برخی به طبیعت وسمبل های هستی عشق میورزند (عشق دوم سهیک) وبسیاری هم به مادیات وعواملی که ازآن ریشه گرفته دل می بازند....

ازعشق انسان به طبیعت که عشقی رئالیستی وبنابرواقعیت های شگفت انگیزجهان هستی که بگذریم بقیه عشق ها پوچ وبی مایه وبی سرانجامند ونشان ازآزمندی وبی مایگی انسانها دارد.

 

عشق متافیزیکی.......

 

درموردعشق متافیزیکی یعنی عشق به وجودی که راه های شناخت و نوع نگاه وبرداشت ازآن بسیارمتفاوت وگاهی درتقابل بایک دیگرقرا ردارند نیازبه شرح وتفضیل فراوان دارد که چند خط وورق و دفترنمی گنجد.

به باورمن هرکس می تواند باتوجه به میزان دانایی ووسعت فکری خود این عشق را درباورخوپیدا نموده جایگزین کرده وبدنبال راه های رسیدن به آن باشد....

 

عشق وعرفا ن....

 

عرفان ازدیدگاه من بدون پوشش وجلد وزیور مکتبی است کاملا ایرا نی که بوسیله اندیشه ورزان مذهبی ابداع گردیده تا راه های فرارمحترمانه ازچهارچوب باورهای خشک رافراروی شکاکان وواخوردگان ازتئوریهای ناهمجنس بازمان بگشاید.... ولی چون بن مایه وریشه پایه گذاران وکوشندگان این ومکتب درتئوریهای دینی ریشه دارد بنابراین آنها نیزدرنهایت به نوعی خودرا به وجودعشق ابدی/ازلی/ ومعشوق دورازدسترس !!!!اصلی/ وغیرو....متصل می نمایند...اگرچه درتعریف این عشق وعاشق ومعشوق! درنهایت بقول دوست جوان عارفم به شناخت همان موجودمکاروجباروفهارمی رسد!!!

 

به باورمن عشق هرگزدرچهارچوب یک مسلک ومرام ویژه نمی گنجد وبسیارساده وبرای همگان قابل دسترس است/// همه می توانند باهم دوست شوند ودرعمق دوستی وپس ازدرک متقابل عاشق هم گشته ودریکدیگرجاری وساری وروان گردند.

 

بنابراین کسانی عشق وعاشقی را درچهارچوب باورهای کلیشه ای خود تعریف نموده ودیگران رابه نوعی معادله چند مجهولی وچیستانی ناگشودنی دعوت می نمایند که خود نیزدرگشودن آن درمانده اند!

 

 

 

ای عشق همه بهانه ازتوست

من خامشم این ترانه ازتوشت

هربانگ رسای آشنایی

هرمستی عاشقانه ا زتوشت.

 

 

 

 

 

نظرات 56 + ارسال نظر
شهرزاد قصه گو 29 - فروردین‌ماه - 1385 ساعت 05:01 ب.ظ http://ladyrose632.persianblog.com

سلام...همین حالا یاد تیتراژ یه سریال افتادم....موفق باشی

رعنا 29 - فروردین‌ماه - 1385 ساعت 07:40 ب.ظ

سهیک جان....لطفا زمانش وجزییاتش را برای من میل بزن شاید شرایط جور شد وتونستم بیام...امیدوارم.

فسقلی 30 - فروردین‌ماه - 1385 ساعت 11:21 ق.ظ http://fesqeli1465.persianblog.com

سلام ............
وبلاگ بسیار زیبایی دارید ..........
شاد باشی

شما که مطلب جدید ننوشتید اما من خوشحال میشم نظرتون رو برام ارزشمنده در مورد پست جدیدم بدونم.

فسقلی 30 - فروردین‌ماه - 1385 ساعت 12:35 ب.ظ http://fesqeli1465.persianblog.com

کسی نمی داند چه می گذرد


نمی داند در دفتر زندگی من چه میگذرد

جز یاسهای دست تو

جز سنگ فرشهای خانه دوست

کس چه میداند که با من چه میگذرد

کس چه میداند

که صدای ناله قلبم از سوی کیست

که صدای زنجیر درهای بسته از آن کیست

هیچ کس نخواهد دانست

که سراب زندگی چیست

جز من که سراب را می بینم ,می فهمم

چون سراب را در نگاه تو ,در عشق تو دیدم و فهمیدم .

سپیدار 31 - فروردین‌ماه - 1385 ساعت 06:47 ق.ظ

سلام...باران...شفاف..یا سهیک...باران گفقتنش راحت تره
و ای کاش همه باران بودیم
ای کاش همه مثه تو بودیم
ساده بودیم
خودمونو پیچیده نمی کردیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد