آخرین ترانه ی باران

هیچ کس تردامن نیست ـ دیگران می پوشند ومابرآفتاب نهاده ایم ـ شمس تبریزی

آخرین ترانه ی باران

هیچ کس تردامن نیست ـ دیگران می پوشند ومابرآفتاب نهاده ایم ـ شمس تبریزی

درسوختن رمزی هست......... سهیک

 

هنگامه شهیدی را آزاد کنید........ 

درسوختن رمزی هست......................................................سهیک

درسوختن رمزی هست

رازهای ناگفته ای _ پیامی

شمع این را گفت و به پایان رسید

ومن ماندم و سکوت و تابش ماه

درتاریکی _ سیاهی

هیج کس _ کسی رانمی بیند

اما همه هم را حس می کنند

از نفس کشیدن _

سیاهی _ تاریکی _ شب _ وحشت_ هراس

سالها ست......... نه قرنهاست بااین کلمات زندگی می کنیم وانس والفت داریم

چشمانمان سخت به تیرگی وکدورت عادت کرده اند

شاید این باشد که با دیدن هرکورسویی باشتاب وسراسیمه بدنبالش می رویم

چون تشنگانی به دنبال سراب

اما.......... چه عبث ؟

هنوز چشمانمان به نور کم رنگ عادت نکرده

شمع خاموش می شود........ می سوزد

وما کورمال کورمال دردل شب پیش می رویم

بی آنکه بدانیم _ چه درراهمان است

یکباره خودرا درعمق یک چاه می بینیم

با پایی که درد می کند ودستی که مجروح شده است

شمع سوخت وذوب شد

وما از ته گودال فریاد می زنیم : آی کمک

می سوزیم _ می شکنیم _ دود می شویم

ودوباره..... جوانه می زنیم

درسوختن....... رمزی هست......

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد