آخرین ترانه ی باران

هیچ کس تردامن نیست ـ دیگران می پوشند ومابرآفتاب نهاده ایم ـ شمس تبریزی

آخرین ترانه ی باران

هیچ کس تردامن نیست ـ دیگران می پوشند ومابرآفتاب نهاده ایم ـ شمس تبریزی

یادداشت های بهم ریخته........ سهیک

 

به یاد حسین پناهی باهمه ساده گیها و وشفافیت هایش  

یاداشت های بهم ریخته من ...........( یاداشت یکم ) .............سهیک........آپریل 2010

امروز چند شنبه است؟

فرقی ندارد_ آخر تمام این چندشنبه ها به آدینه ختم می شوند

سهی گفت : بند رختمان نیاز به ترمیم دارد

ومن فکر کردم این کلمه  " بند " چه رمز وراز های شگفتی دارد

بند دیوار _ بند رخت _ بند تنبان _ بند تسبیح _ بند کفش _ بند ابرو _ بند بازی _ بند زندان

اگر بند را از کنار این معانی برداریم چه می ماند؟ آیا بجامانده ها با هم هیچگونه قرابت ونزدیکی دارند؟

آنچه این واژه های مختلف وناهماهنگ را باهم سازگار می کند فقط کلمه  " بند " است وگرنه بند ابروکجا و بند زندان کجا؟ بند دیوار کجا وبند تنبان کجا؟

بند وبند وبند وبند وبند وبند _ این همه بی شکل با این چون وچند

بند تنبان گر جداپوشیده پیدا می شود _ بند تسبیح است اما پرشرنگ

بند زندان گاه سنگین است بررندان مست _ بند کفشت را ببیچان  تاگام برداری بلند

بند ابرو می کشد مارا به سوی چشم یار _ بند دیوار است اما نازک وترد و شکنج

بند بازی کار هرکس نیست جز دیوانگان _ بند بگشا تارها گردی زبند

بند وبند وبند وبند وبند وبند..... مانده ام درشکل چندین واژه درآغوش بند.

" بند " درتنبان وتسبیح نقطه گرچه نقطه اتصال وبهم پیوستن است اما درزندان نشان تقسیم وجدایی است

بند رخت راترمیم کردم  تا رخت هایمان درهوای دلچسب بهاری خشک شوند و چنن شد که دفتر بند رابستم

دیشب کیسه زباله هفتگی مان را بیرون بردم تاجلوی درب بگذارم _ خیابان ساکت وبی عبور بود _ وکیسه زباله ما تنها وبدون دوست وهمراه !  _ کمی شگفت زده شدم  _ بخانه آمدم وبه تقویم نگاه کردم _ عجب امروز روز تعطیل بود وما خبر نداشتیم؟......... دوباره کیسه زباله به داخل خانه آوردم ودرون سطل نهادم _ زباله به ظاهر بی ارزش گاهی می تواند یاد آورنده یک قرار باشد وگاهی حامل یک پیام ....... شهرمان را پاک نگاه داریم وکیسه زباله را درموقع وزمان مشخص بیرون بگذاریم....... دلم به حال این گارگران زحمت کش شهرداری تهران خیلی می سوزد این کارگران ستم کش از دم غروب تا برآمدن آفتاب مشغول جمع آوری وحمل آشغال های مردم کم فرهنگ یک جامعه بسیار بیمارهستند..............تهران کثیف ودود آلود تو دیگر شهر من نیستی .. یک بیمارستان وسیع با صدها هزاز بیمار روانی هستی که عموم مردم دودزده اش  فکر می کنند مشغول زندگی کردن هستند !

ساعت کم کم به 12 شب نزدیک می شود ومن دوباره خود را آماده می کنم که بسترخواب  بروم

آیا می شود؟ که آسان وبی تشویش خوابید ؟ .... دراین دنیای مسخره که جولانگاه قدرت پرستان و سرمایه دوستان وزیاده خواهان است _ وحرص وطمع وآرزو از سروکول اکثرمردمانش بالا می رود حتی باید یک آرزوی کوچک وساده چون خواب راحت  دور ازدسترس بماند؟ .........خواب ساده وراحت وآرام...... بیصدا.. درمحیطی ساکت _ بی مزاحم؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد