آخرین ترانه ی باران

هیچ کس تردامن نیست ـ دیگران می پوشند ومابرآفتاب نهاده ایم ـ شمس تبریزی

آخرین ترانه ی باران

هیچ کس تردامن نیست ـ دیگران می پوشند ومابرآفتاب نهاده ایم ـ شمس تبریزی

متن بی ویرایش- موقت- با پوزش... سهیک

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست....................... سهیک

 

برای اسیران زخمی درزنجیراسارتگاه اشرف- عراق

 

آدم های آهنین......... بردگی  فکری درهزاره سوم!

ما راراه میبرند

ازصبح تابه شام

ایست... خبر دار

کاش خبری داشتیم

ازمادر- پدر- خواهر- برادر

 

سان نظامی ورژه

کارروزمرگی ها

دوشفنگ بدون تفنگ

نظربه راست

نگاه به عکس یک مرده

ما چه دلخوشیم

 

ما حرف می زنیم باحصارهاودیوارها

ما فراموش شده گانیم دراین گوشه دنیا

 

درقرن انفجار آگاهی

ماتنها ازسیمای شعبده بازان

دنیارا نگاه می کنیم

راستی دنیا به این کوچکی است؟

وآدمهایش تا این اندازه حقیر؟

 

بما یادداده اند

زایندگانمان را- آشنایمان را- بستگانمان را

بی حد ومرزوتفاوت..... سابق بنامیم

پدرسابق- مادرسابق-برادر- خواهر ووو همه سابق

 

مازن ومرد جنگ بودیم

بااسلحه بخواب ورویا فرو می رفتیم

اما اکنون تنها درخواب سلاح بردوشیم

وبادشمن فرضی درپیکاربی امان!

 

ازصبح که برمی خیزیم

سعی می کنیم فکرنکنیم

نکند یادمان بیاید

دستهای مهربان مادر

چهره عرق ریزان پدر

 

غروب که شد بایدفکرهایمان را

تحویل سرگروه دهیم

بنویسیم که امروز به چه اندیشیدیم!

درتاریکی به غیرخفاش نباید فکرکرد

 

اینجا اشرف است

ما می خواستیم رهایی بخش باشیم

اکنون خود دربند و اسیریم

اسیرانی ازجنس آهن وسنگ............... سهیک فوریه 2008

 

 

دوستان نازنینم مدتی است که سخت گرفتارم...گرفتارنوشتن وخط زدن ودوباره نوشتن وقتی تعهدانسان سنگین ترشد باید ازجان وخواب وآرامش وچشم وفکر مایه گذاشت قول دادم که بنویسم بیشتر – سخن بگویم زیادتر و چنین است که مدتی است از آخرین ترانه ی باران غافل شده ام ولی با کمک دوستانه شما این فرزند کم کم بزرگ شده ومسئولیت من درباره او کم ترازپیش...... گرچه تا همیشه نگرانش هستم ولی باید به نگارش زندگی نامه خود هم سروسامانی بدهم

وقتی دردریای نقش ها ورنگها وقتی در میان ناله ها اشک ها وقتی درلابلای خنده ها شوق ها زمانی که درطنین زمزمه ها وفریادها گم شدی دیگر همان خود نیستی وبا همه توانت بک پارچه رنگ وناله وگلایه وفریاد می شوی.... علاوه براینکه سایه عمرنیز آرام آرام از روی سرتو گذرکند.. حس می کنی یکی دایم درگوش تو هشدار می دهد::: بجنب..بیشتر وبیشتر.. وقت چندانی نداری......... آیا همه یاد ها برداشت ها وخاطره ها را گفته ای؟؟؟؟

 ومن فکر می کنم هنوز حرفهایی برای گفتن دارم گرچه احساس خستگی می کنم.

یادم هست دریکی ازدل نوشته های ابتدای این دفتر نوشتم...

ابر دلگیر شبانگاهانم....... من پراززمزمه بارانم.

 

واشاره ای هم به چرایی بستن قسمت یاداشت ها...... من بدین نتیجه رسیده ام که این توقع درستی نیست که ماازدیگران انتظار داشته باشیم که حتما یاداشتی برنوشته های ما بنویسند که درنتیجه برخی هم ازسراجبار خودشان را موظف نمایند که یاداشت های بی معنی وتکراری وبی بها برنوشته های ما بگذارند ودراین بین کسانی هم هستند که چون درمیدان پیکاراندیشه حرفی وپیامی برای ارائه ندارند با این مهلت دیگران را به باد توهین وناسزا می گیرند! که چرا درمورد فلان شخص وفلان گروه چنان نوشتی؟؟؟ عزیزان توجه کنید:: دردنیا ی نوشتن وابراز عقیده همه می توانند تا مرز توهین وناسزا افکار و نوشتار دیگران رامورد نقد وبررسی وارزش گذاری قرار دهند.... واین یعنی آزادی اندیشه وبیان وحال که ما دردنیای واقعی ازاین حق مسلم محروم هستیم لطف کنید دردنیای مجازی مارا به حال خود بگذارید تا بدور ازخشونت وترور دانسته های اندک خود را به گوش دیگران برسانیم.............

 

بهرصورت با پوزش خواهی از مسدود کردن قسمت یادداشتها خدمت شما عرض می کنم که من از حضورشمادردفترم آگاه می شوم و دراولین مهلت خدمت خواهم رسید با این همه اگرنقد ویا پیام ویژه ای برای من دارید یا دریاهو بنویسید.. باتشکرازهمه دوستا ن نازنینم که دوستشان دارم وهمیشه بیادشان هستم.. ارادتمند شما....... سهیک