کودکان کار.........
با چشمانی پرتمنا
ودستانی لطیف چون گلبرگ
می دود در کوچه- خیا با ن های رنج
بدنبا ل تو... بدنبا ل من
برای زنده ماند ن.
فرزندان کارزائیدگان دردو اندوه وفقرند
وبرایند پیوند های ناخواسته واجباری...
حاصل خریدوفروش تن و احسا س
شانه ها ظریفشا ن
بارزنده بودن را به سختی میکشد
بادستهای ناتوانش
درجا ده های بی سرانجامی...
روزمرگی تکرار
دیروزش را به یا د ندارد
امروزش راباورنمی کند
ونقشی ازفردا درتصورش پیدا نیست.
آموزشگاهش کوچه وخیابا ن
وآموزگارانش.. مردم جامعه نابهنجار
وآموخته ها یش کنگ و مبهم لکنت دار
وجود کودکان کار نشان شرمی است
برپیشانی قدرتمندان تبهکار
سرمایه وزوردرگردش مدامند
تادرلابلای چرخ دنده های ماشینی خود
ازرنج دیگران...برای خودگنج بسازند.....
کودکان کار هیچ گاه دست ازکار نمی کشند
چون توقف کاریعنی مرگ
کودکان کارازبی حقوق ترین کارگران!!! جهانند
*************************
در خیابان بدنبالم می دود
وبا خواهشی دردآلود می پرسد: آدامس نمی خواهی؟
نگاهش میکنم.... ازجنس کار نیست
درچهره خسته اش برج بلندی را میبینم
که شکم گنده ها در سونا وگرمابه اش مشغول معامله اند
پاهایم بی حس میشوند ودردی قلبم را میسوزاند
نگاهی ازسرشوق به او انداخته و می پرسم: نامت چیست؟.... با بی میلی تمام پاسخ میدهد: علی
سئوال می کنم: چندسال داری؟......... شانه هایش را بالا میاندازد و جواب می دهد: نمی دانم!
می پرسم درس می خوانی؟............ به مدرسه میروی؟......... می گوید: نه
درحالیکه تلاش می کنم نیم لبخندی ازرضایت بر لبانش بنشانم ازاو جدا میشوم........
دراتاق تنهایی خود چشم برهم میگذارم تا چهره خسته اورا هم چنان درذهنم تصویرکنم...
نمی دانم چرا؟ ولی یادو نام علی دستفروش این واژه هارا دردیدگانم به صف کشیده اند....
خرید وفروش- اجاره- زن.. تجاوز- نوزاد- تکدی گری کودکان اجبار- فقر- بیکاری- بیماری رنج – کتک
گریه – اندوه- زور- بهره کشی- بی عدالتی عریان- ناهنجاری- فساد ...
علی هارا بایددریافت ..آنها به نا ن ومحبت نیازمندند...
جای آنها درپشت میز مدرسه است نه درکوی وخیابا ن...
کودکان کاررادرک کنیم .. بی تفاوت ازکنارشان نگذریم
وتلاش کنیم گل لبخندی ...هرچندکوتاه را برلبان دلخوشی تب دار شان بکاریم.
اول شدم...................
البته من مدنیه که این بچه ها رو دیگه نمیبینم.فکرمیکنم تا آبها از اسیاب بیفته ظاهر نمیشن
دورود و دو صد بدرود بر استاد معانی
می ستایمتان و می پرستمان که با کلمات اعجاز می کنید
کلمات و جملات در وصفتان حقیرند ای بت من
سهیک نازنین
کودکان کار......
کودکان اجاره ای ..........دل من نیز به درد می اورد.یک لحظه گل لبخند نشاندن درهمان لحظه بسیار دلنشین است.اما کاش میشد که همیشگی باشد.وقتی در خیابان های شهرم راه میروم قلبم پاره پاره میشود و کاش میشد هر کدام از این پاره ها را هدیه کنم تا لبخندی بنشانم.
درود بر سهیک مهربان
.باید ریشه این دردها راجست.
سخت است وقتی می دانی ودستهایت خالیست.
باید کاری کرد ....شایدکوچک...گام به سوی اگاه شدن و اگاه کردن
سلام بر شما اکنون که اینان و آنانجایشان عوض شده ... چرا چشمانی که میدیدند دیگر نمی بینند ؟ چرا تکه نانت را تقسیم نمیکنی ؟ چرا تو که میبینی ... همین چند لقمه را تقسیم نمیکنی ؟؟؟؟؟؟؟ چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شاید منتظر منی ؟
و یا شاید میترسی گرسنه بمانی؟
و یا شاید چون که من سفره رنگینم را با کسی شریکنمیشوم ... آرمانت را باخته ای ؟
دوست گرامی اینها خطاب به شخص خاصی نبود ...یا حق!
راستی
درد دل دیگری باز گفتیم و باز هم منتظر قدم سبزتان هستیم! (ادامه مطلب قبل ...چند پیشنهاد و...) منتظریم .. یا حق!
ای خوشا وقتی که بگشایم... نظر در روی دوست ... سر نهم در خط جانان.. جان دهم بر بوی دوست ...
من نشاطی را نمیجویم.. به جز اندوه عشق .. من بهشتی را نمیخواهم به غیر از کوی دوست ..
کوثر من لعل ساقی.. جنت من روی یار .. لذت من صوت مطرب ...رغبت من سوی دوست ..
شاخ گل در بند خواری ..از قد موزون یار .. ماه نو در عین خجلت.. از خم ابروی دوست ..
گر بنازد بر سر شاهان عالم دور نیست ... کز شکار شرزه شیران میرسد.. آهوی دوست...
گر ندیدی سحر و معجز دیدهی.. دل باز کن ... تا بینی معجزات نرگس جادوی دوست ...
کس نکردی بار دیگر آرزوی زندگی.. گر نبودی در قیامت ...قامت دلجوی دوست ..
بر شهیدان محبت آفرین بادا که بود ... کار ایشان آفرین بر قوت بازوی دوست ..
زان نمیآرد فروغی بوسهاش را در خیال.. کز خیال من مبادا... رنجه گردد خوی دوست ...
عزیز ..با این نوشته تموم وجودم قطره قطره چکید . باور کن من هر دردی رو متحمل میشم و قوی ترین زنان عالمم . فقط در برابر کودکان و بچه ها . من ضعیف ترین مخلوق خدا .. نقطه ضعف من این کودکان هستند . وقتی این نوشته رو میخوندم تموم اون صحنه ها رو تجسم کردم و یادم میمود اون وقتها رو ... الهی من بمیرم و نبینم یه روزی این کودکان رو اینجوری ... درد آورترین صحنه های روزگار اینه ..
درود بر شما!
من نمی توانم به زیبایی شما بنگارم، پس بگذارید نوشته تان را هدیه کنم به تمام کودکان زجر کشیده جهان...
شاد باشید و مهر بورزید... بدرود!
آری....آن فکری که در صمیمیت گام به گام همراه من......
دویدن های بی سو..............................................
فنا.............کسی که منی دیگر است...از من...ولی در آنسوی خیابان تردیدها.....................
دوست میدارمت مهربان
سلام سهیک عزیز
بسیار زیبا نوشتی
شاد باشی
خواهم ای دل محو دیدارت کنم .. جلوه گاه روی دلدارت کنم ... واله این ماه رخسارت کنم .. بسته این زلف طرارت کنم .. در بلای عشق دلدارت کنم ... تا شوی آواره از شهر دیار .. تا شوی بیگانه از خویش و تبار .. بگسلی زنجیر عقل و اختیار .... سر به صحرا پس نهی دیوانه وار ... پای بند طره یارت کنم ... گر (تو) خواهی از طریقت دم زنی ... پای باید بر سر عالم زنی ... نی ..که عالم از طمع بر هم زنی ... چون دم از آمال دنیا کم زنی .. مورد الطاف بسیارت کنم .. ساعتی در خود نگر تا کیستی ؟؟؟؟؟ از کجائی و چه جائی .. چیستی ؟؟؟ در جهان بهر چه عمری زیستی ...؟ جمع هستی را بزن بر نیستی .... از حسابت تا خبر دارت کنم .... هیچ بودی در ازل ای بی شهود ... خواستم تا هیچ را بخشم وجود ... پس جمادت ساختم اول زجود .. گر شوی خودبین ..همانستی که بود .. بر خودی خود گرفتارت کنم .. از جمادی بردمت پس در نبات .. وندر آنجا دادمت رزق و حیات .. خرمت کردم ز باد التفات .. چون ز خارستان تن یابی نجات ؟... .باز راجع سوی گلزارت کنم ....
سهیک جان سلام
خوبید؟
نوشته تان منو برد تا دنیای پراندوه کودکان کار
خیلی ازما ازکنارآنها به راحتی ردمی شویم
کاشکی همه احساس زیبای شماراداشتند ومیوانستند
اینگونه دردورنج راحس کرده وبه این زیبایی بنویسند
ازآشنایی با شماخوشخالم
وهم چنین ازاینکه آدرس را درست آمدم
همیشه موفق باشید
درود بر شما!
سپاس که به خانه من پای نهادید... در یکسان بودن اندیشه های زرتشت و قرآن و سایر ادیان در آینده بیشتر خواهم نگاشت، فقط همین را بدانید که ذوالکفل که در آخرین آیه نوشته شده در پایین نوشته -یادی از داریوش دادگر- نوشته شده است همان داریوش دادگر، نهمین پادشاه هخامنشی است...
شاد باشید و بیاندیشید... بدرود!
همش جنگ همش خون و جنایت
پس تکلیف این بچه های معصوم چی میشه؟
حتی همین بچه های گرسنه ی خیابونی شهر خودمون.
ما اینجا نشستیم ... و اونا معلوم نیست کجا !
سهیک عزیز... کی می دونه سرنوشتشون چی میشه؟
-------------------------------------------
لینک من رو گذاشتی و شرمندم کردی اما درستش پرنده هست نه پرنده ها
-------------------------------------------
خیلی زیبا بود ...
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
نه نغمه ی نی خواهم و نه طرف چمن
نه یار جوان ، نه باده ی صاف کهن
خواهم که به خلوتکده ای از همه دور
«من باشم و من باشم و من باشم و من»
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
من هم آپم اگر بیای خوشحالم می کنی
و اگه نظر بدی خوشحالتر میشم.
بایه شاخه گل سرخ منتظرت هستم.
موفق باشی عزیز دل ...
<---||-|| P /^ R /^ N || ) E ---->
سلام...وب قشنگی داری...[قلب]..به منم سری بزن...وسیع باش،تنها،سر به زیر و سخت[لبخند]
سهسک عزیزم ... سلام...
به حق گفتین.... قلبم به درد امد....
با حرف به حرف.... کلمه به کلمه..... جمله به جملهء متنتان.... تنم لرزید... چشمانم اشک و دلم خون گریست....
چه می توان...کرد برای این کودکانی... که تنها امیدشان به دستان من و ما ست.... تا شب ... راحت ... هر چند با شکمی گرسنه ..اما آسوده..... به خواب بروند.... تا به جرم در آمد کم....دستی خالی..... از باجگیران... و صاحبان کارشان کتک نخورند.....
.این کودکان تنها قربانیان فاجعه ای به نام..بی عدالتی های اجتماعی....{ بی عدالتی..از هر قسمی که بتوان نام برد...... فساد کاری در ارگانها.... فقر... فساد... تمامی ناهنجاریهای اجتماعی..... }می باشند....
قربانیانی که اگر زنده بمانند.... بعدها سوژه وتیتر روزنامه هایی می شوند...که آنها را به عنوان... دزد... کلاهبردار.... تجاوز کار.... قاتل به جامعه می شناساند... و جالبتر از آن.... کوشش مددکاران اجتماعی است که به دنبال ریشه و علت این فجایع خواهند گشت....
کاش به خود بیاییم..... زود تر و زود تر....
ببخشید اسمتون بد تایپ شد... سهیک جان
این هم یکی دیگر از ظواهر جامعه ماست که متاسفانه هر روز بدترو بدتر میشوند
در من هزار حرف نگفته
هزار درد نهفته
هزاران هزار دریا هر لحظه در تپیدن و طغیانند
در من هزار آهوی تشنه
در خشکسال دشت پریشانند
در من پرندگان مهاجر
ترانه های سفر را
در باغ های سوخته می خوانند
با من که در بهار خزانم قصه های فراوانی ست
با من که زخم های فراوانی
بر گرده ام به طعنه دهان باز کرده اند
هر قصه یک ترانه
هر ترانه خاطره ای دیگر
هر عشق یک ترانه ی بیدار است
در خامشی حضورم ، حرف مرا بفهم
یا برای عشق ، زبانی تازه پیدا کن
تا درد مشترک
زبان مشترکمان باشد
حرف مرا بفهم و مرابشنو
این من نه ، آن من دیگر
آنکس که پنجره ی چشم های من او را
کهنه ترین قاب است
از پشت پنجره ی زندان
حرف مرا بفهم
که فریاد تمامی زندانیان
در تمامی اعصار است
در گیر و دار قتل عام کبوترها
در سوگ شاخه های تکه تکه ی زیتون
وقتی که از دل جوان ترین جوانه های عاشق باغ ماه
بر مسلخ همیشگی انسان
در لحظه ی شکفتن فریاد
باران سرخی از ستاره سرازیر است
آن سان که هر ستاره دلیل شرمساری خورشید های بسیاری
از برآمدنشان است
تو گریه می کنی
از عمق آشنای جنگل چشمانت
از عمق جنگلی که در آن پاییز ، در غروب به بغض نشسته
باران بی دریغ اشک تو می بارد
تا عطر خیس جنگل پاییز
در من هوای گریه برانگیزد
آنگاه از چشم ذهن من
شعری بسان گریه فرو ریزد
من شعر می نویسم
تو با ترانه های عاشق من ، عاشق
تو با ترانه های تشنه ی من دریا
بر پنج خط ساز سفر ، زخمه می شوی
تو گریه می کنی
تو لحظه های شعر مرا ، در خویش تجربه کرده
یعنی مرا در بدترین و بهترین دقایق بودن تکرار می کنی
یا با ترانآهای من بر لب
به رویا رویی جلادان به مسلخ خویش می شتابی
یعنی که با منی
دیروز
امروز
تا هنوز و همیشه
آیا زبان متشرک این نیست ؟
آن زبان تازه که می گفتم ؟
آیا زبان مشترک این نیست ؟
با درود فراوان...
آدامس اجباری....یادتان که هست؟!
واقعا نظر دادن تو این وب جرات می خواد
یادمه وقتی کنار بابام تو ماشین می نشستم
همیشه این بچه ها که واسه فروختن یه ادامس یا
تمیز کردن شیشه خودشونو به تنه ماشین میمالیدنو
مدام به پنجره میکوبیدن اعصابمو خرد میکردن
صورتمو بر میگردوندم و به التماساشون بی تفاوت بودم
اونوقت این بچه ها میرفتن سمت شیشه بابام
یادندارم که پدرم جز واژه های عزیزم و جانم با کلام
دیگه ای خطابشون کنه همیشه جای سوال بود واسم
چرا تو این ترافیک تو این گرما با این هم خستگی
بازم پدرم به خواهش های اعصاب خرد کن یه مشت بچه گدا
با مهربانی و خوش رویی جواب میده
تا وقتی بزرگتر شودم قاطیه فرقه های متفاوتی شودم
با عقایدعجیب و غریب نمی دونم چرا اینقدر عقاید مختلفو تجربه کردم شاید دنبال راه زندگیم بودم
راهی که در دوران بلوغ گمش کرده بودم
تحجر ظلم تبعیض فساد ..............و و و
قدرته اینو که این همه نا بسامانیو درست کنم نداشتم
پس تصمیم گرفتم خودم اینطوری نبا شم
یه روز تصمیم گرفتم برای درک رفتار پدرم خودم یه کودک خیابانی باشم
چهره در هم لباس کهنه یه لنگ بعد شیشه ماشینارو تمیز میکردم
خیلی چیزا دیدم خیلی چیزا فهمیدم ولی می دونی
چی از همه بیشتر ازارم داد؟ نگاها نگاها نگاها
نگاهای تحقیر امیزی که خودم یه روز از اونها بودم
اون شب یکی از دوستام که میدونست دارم چیکار میکنم
با ماشین اومد دنبالم شانس اوردم بارون میومد تا اشکامو
کسی نبینه اشکایی که واسه خودم میریختم نه هیچ کسی؟؟؟؟؟؟/
سهیک جان مطلبت و خوندم ....
برام جالب بود.. راستی زلف آشفته دوباره به روز شده خوشحال میشم ببینمت....
زیبا و پر محتواست. پیروز باشید.
آنچه باعث نزدیکی ما به خودمان میشود این است که بدانیم ازچند وجه یا بعد تشکیل یافته ایم: چیزی که در دسترس ما وجود دارد تن یا روان است که به علت ذهن معنا می یابد و نقش بسیار مهمی را درچیزی که به آن زندگی می گوییم بازی میکند. سوم مقوله ای است به نام آگاهی یا روح .
ذهن بعنوان واسطه ایی بدون اراده عمل می کند.هر گاه جسم فرمانده باشد، ذهن تصاویری را برایش فراهم می آورد که مربوط به تمام دوران تکراری این فرد می شوند و اینجاست که ما در چنگال ماتریکس زندگی گرفتار شده ایم...
منتظر حضورتان هستم.
سلام خدمت دوست خوبم.
گفتی نمیشه برگشت از دریا به سر چشمه!
ما آدما وقتی میریم و به دریا میرسیم خودمونو فراموش میکنیم.خودمونو تو عظمت دریا گم میکنیم.
ما نمیدونیم یا نمی خوا یم بدونیم که سهم ما از اون دریا یه قطره است.
سهیک جان شاید نشه برگشت .اما میشه سر چشمه و پاکی اونو فراموش نکرد.
سهیک جان ترانه باران تو ترانه حقیقته . حقیقتی که هم تلخ هم شیرین. راستی ممنونم که منو به کوچه مهربانی راه دادین و منو همسایه دلتون کردین...
امیدوارم شاد و سلامت باشین...
سلام
:)
چه قالب زیبایی
آخی
دلم باز شد !!
امیدوارم همیشه دلت شاد باشه و
سربلند بمونی و ایرونی
( بهانه برای سربلندی کم نداریم عزیز دل )
سلام عزیز وبلاگ جالبی داری به من هم سر بزنی خوشحال میشم
با منکر عشق از صفت عشق مگوئید
حیوان زبان بسته که آدم شدنی نیست
سلام
نظر قبلی که تو وبلاگم گذاشته بودید خیلی جالب بود
اون هم یه دیدگاه بود که برای خودش جالب و قابل احترام
لطفا باز هم به من سر بزنید و برام نظر بدبد
شاد باشید
در پناه حق
سلام
بازم ممنون که سرزدید
من اومدم که یه نکته ای رو بگم
اتفا قا به نظر من مرد ها بعضی مو قعها خیلی زودتر از زمان معین شده دوستت دارم رو میگن و من فکر می کنم باید یکم زمان داد تا معلوم بشه اون دوست داشتن واقعی یا سطحی و یه چیزه دیگه : خانومها هم بعضی موقعها ایقدر دیر این حرف رو می زنن که واقعا کار از کار گذشته
شاد باشید دوست خوب و ناشناس من
به خدا می سپارمتان
سهیک جان با درود فراوان
دل نوشته ای بود زیبا حاکی از روح دلسوز و مهربان شما
بلی!
بسیارند کودکانی که بجای نشستن در سر کلاس درس
باید در خیابان های شلوغ و پر سروصدا به فکر تامین مایحتاج
زندگی باشند.
آنان قربانیان خودخواهی ها و هوسرانی های پدر و مادر هایی هستند که خود در کودکی در شرایط مشابه بوده اند.
به هر حال تنها باید افسوس خورد
افسوس...
بی وقت بزرگ شدن مان
بی درک
کودک بودن مان
!
اگر در کهکشانی دور...
دلی یک لحظه در صد سال......
یاد من کند بی شک ......
دل من .....در تمام لحظه های عمر...
به یادش می تپد....................... پر شور..........
من اینک ...........در دل این کهکشان نور............
این منظومه های مهر.............
این خورشیدهای بوسه و لبخند.............
این رخسارهای شاد.........
شکوه لطفتان را ......................با کدامین عمر صد ساله..............
پاسخ می توانم داد؟................
مرا این دستهای گرم.............
این جانهای........... سر شار از صفا.........
یک عمر پرورده ست.......
دلم در نور این محبتهای رنگین......
زندگی کرده است.....
نگاه مهرتان............ جان بخش چون خورشید..........
بر روی لحظه های من .........درخشنده است............
بر جانم نیروی گفتار بخشیده است................
صفای مهرتان را.......................... باسراپای وجودم................
با تمام تار وپودم...............
می پذیرم ................می برم با خویش...........
مرا تا جاودان ...........سرمست خواهد کرد...........
بیش از پیش.....
با شروع قصه ها
زیر این چرخ کبود
توی اون تنگ غروب
یکی بود هیچکی نبود
یکی بود دیده نشد
مثل خواب یک صدا
میون قصه که بود
از من و از تو جدا
باشروع قصه ها
تو جوونی........... پیر میشی
بجای فرصتامون
واسه فردا.......... دیر میشی
بشنویم قصه هارو
زودتر از غصه شدن
واسه دیر شدن بسه
خودتو به .................خواب نزن
وقتی که وقتای ما
واسه داشتن نباشه
رفتن و رفتنمون
نرسیدن باهاشه
باید آب بشیم و بعد
برسیم به.................. تشنگی
آخرین فرصت ما
همینه تو زندگی
تو کجایی .................خود من
کمکم کن بمونم
قصه موندنمو
تا که هستم بخونم
peyghame shoma ra ham aknoon daryaft kardam baraye shoma email ferestadam be adresse: farsavand@yahoo.com
ghorbane shoma
arash
حالا که میروم فقط به تو میگویم خداحافظ..
دوستای خوبم من دارم میرم سربازی . خواستم خداحافظی کرده باشم. برام دعا کنید.
سلام سهیک جان/از آپ ماپ خبری نیست؟؟
سلام
زیبا بود و دوست داشتنی
منم به روزم
نمی آی ؟؟؟
سلام...من آپم.....خوشحال میشم به منم سر بزنی..یا علی
سلام سهیک عزیز
آپ کن من منتظرتم
()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()
تنها تر از همیشه
جام می ام تهی ست
جام غمم پر است .
وز جام دل مپرس
کاین جام را
به سنگ صبوری شکسته ام.
()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()
به روزم هستم .
یه سری به آشیونه ی منم بزن.
موفق باشی...
<---||-|| P /^ R /^ N || ) E ---->
سلام دوست گرامی!!!
یاس بوی مهربانی می دهد
عطر دوران جوانی می دهد
یاس ها یاد آور پروانه اند
یاس ها پیغمبران خانه اند
یاس یک شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست
یاس مثل عطر پاک نیّت است
یاس استنشاق معصومیت است
وفات بانوی دو عالم
عزیز محمد مصطفی (ص)
همسر شیر خدا
را به شما تسلیت می گویم
دفتر بی خطم با خطهایی پریشان منتظر است دستی اورا ورق بزند...
....................................................................بدرورگرامی
اگر رنگ جنون بارد... خمار آمدنهایم...
بچین از لطف دیدارم، .....گل ار پیش تو مییایم...
بگیرم سخت پیچانم! .......به لای مخمل عشقت ...
گل خواهش بپاشانم...... چو آتش بر سرا پایم ..
لهیب عشق در چشم و..... تب سوزنده یی در دل...
نشسته بر تماشایت.... ز آتش نیست پروایم...
چو دست باد... پر غوغا .....چو آب تاک بی پروا...
سپردن دل بتو دانم ......نصیب سبز فردایم...
نگویم از ملامت ها................ نگویم ازخجالت ها...........
فدای چشم بیدینت........... که برده دین و دنیایم...
به فصل رویشی......... یارب ..................چه سوزی ریشه ها از دل..
گرش صد بار سوزانی..... ز روییدن نفرسایم!..
سلام
متن خیلی زیبایی بود
من که واقا تحت تاثیر قرار گرفتم
امید وارم در زندگی موفق و پیروز باشی
بدرود
کودکان کار؟؟؟؟؟؟؟؟
هم سن من بود.مثل من بود.مثل من میدید اما نگاهش.....
ازجنس من نبود اما هم نوع من......تنها فرقی که داشت این بود که ۲ پا نبود.۱ پاش رفته بود زیر دستگاه و......
همیشه میگم چرا من مثل اونا نیستم یا اونا مثل من......
اشکام بودن که جاری میشدن.نگاهش........
قسم میخورم که حتی پاک تر از آب بود........
اما پر درد تر از آتش.
نمیدونم چش شد....
اما میدنم که هست...اما چه تلخ.
شاد باشی دوست عزیزم
سلام دوست مهربان
خوبی
واقعا چقدر زیبا بود
نمی دونم چی بگم
واقعیت رو گفتی
موفق باشی