مراازته خاک بیدارکرد...........
مرا شستشو دا د............آغا ز کرد........ مرا خط به خط خواند......تکرارکرد
برای من ازشاخه برگی جداکرد وگفت : جنگل شو..... شاعر!
وازارتفاع تر جوهر وکاغذ وعشق...جاری شو!.... شبی کفشم ازگنگ ترشد
به من یاد دا د....ارتفاع ترگنگ را درته خواب گنگ سفرگم کنم
به من گفت: گم باش و پیدا.......که ازسایه ها آفتابی تری...............> شهیارقنبری
همه چیزوهیچ چیزدرباره خودم......(3)........... سهیک
نوجوانی...ودرس شیمی
شیمی! این درسی بود که بی نهایت ازآن متنفربودم من که دردامن شعرهای سیمین وپروین و نیما بزرگ شده بودم هزگزنتوانستم درک کنم که اسید سولفوریک وقتی باآب مخلوط میشود چه نتیجه ای برای من دوستدارشعروادب دارد!!........همیشه ازاین درس نمرات تک میگرفتم ! ولی یکباربا جسارت توانستم بالاترین نمره امتحان دوران دبیرستانم را ازهمین درس یگیرم.... نوزده! من دریک فرصت درسرجلسه امتحان تمامی پاسخ ها را ازروی جزوه معلم نوشتم! وبا حساب خودم یکی را ننوشتم تا نکند آقا معلم بفهمد!! ولی ایشان بعدا هم با پرسیدن یک سئوال فهمید که من تقلب کردم! ودرامتحان دوره دوم آمد ایستاد بالای سرمن! و من ازآن امتحان نمره یک گرفتم!
نوزده + یک = بیست......وتقسیم بردو می شود ده!........من وآموزگارهردو خرسند شده بودیم!
عشق اول....بی سرانجام ولی تا همیشه ماندنی !
شانزده ساله بودم که عاشق شدم!عاشق یک دخترپانزده ساله! ما دوسال پنهان و آشکاربا هم دوست بودیم و اولین عشق را تجربه می کردیم (چه دوران گذراوشیرینی بود) بعد ازدوسال روزی او دریک ملاقات بانگرانی بمن گفت: یک کاری بکن! بابام می خواهد منو شوهربدهد! من ناراحت شدم ولی پس ازکمی فکرکردن به او گفتم: فکرمی کنی من چکارمی توانم انجام دهم؟ جزاینکه برایت آرزوی خوش وقتی کنم! واو پس ازکمی بغض وگریه ازمن جداشد و منهم شب دربستر تنهایی خودگریستم ...اوعشق اول من بود و من هم درست ازهمان زمان فهمیدم که عشق اول خواب و خیال واحساس گذرایی بیش نیست! اگرچه شاید تا همیشه خاطره اش درذهن آدمها باقی بماند! هم چنان که یادونام او هنوز بامن روان و درمن جاریست.
چندسال بعد اورا درجایی تصادفا دیدم مانند قدیم خندید همان خنده هایی که روی گونه هایش شکاف زیبایی می انداخت .... به پیشنهاد او باهم ساعتی قدم زدیم وگفتگوکردیم... او هم چنان مانند پیش ها جسورمانده بود!
اولین سئوالی که ازمن کرد این بود که ازدواج کرده ای؟ وقتی گفتم هنوزنه! نفسی تازه کرد و با نوعی آرامش خاطر توام با افسوس گفت : ولی من دوفرزند پنج وسه ساله دارم! ومن درجواب گفتم : مانند دورانهای گذشته تو هم چنان قبل ازمن آغازکرده ای ومن هم چنان درتردیدشروع کردن هستم!....ما ازهم جداشدیم...اگرچه هنوز دریاد هم مانده ایم.
چومنصورازمراد آنان که بردارند...بردارند................ازاین درگاه حافظ را چومی رانند...می خوانند
برای آزادی و نجات الهام افروتن نویسنده جوان بندرعباس ازهراقدامی که قادربه انجام آن هستیم کوتاهی نکنیم..که این رسم عاشقی است. الهام یک گل نورس زیباست... بگذارید این نوگل بشکفد.
سهیک جان درود
مانند همیشه دفتری که خواندنیست و متنی که درعین سادگی باخودهزاررمزو رازنهان دارد
لذت بردم...عاشقی گویی بات شما گویی پیوندی دیرینه دارد!
سالم و هم چنان آموزگارعشق باشی
درموردالهام هم تلاشهایی شده که خودت درجریانی ولی من خیلی نگران این دخترجوان هستم..وهرکاری بتوانم بازهم خواهم کرد......... به امیدآزادی او ازجنگ دژخیمان
این روح سرگردان در کجا خواهد آسود؟ این همای مهاجر درقله کدام قاف آشیانه خواهد گزید ؟ این روح زخم خورده به کجا مرهمی خواهد یافت؟...
بیایید دردهای مشترکمان را با هم واگویه کنیم ،سرگشتگی مان را با هم به آواز بر خوانیم ،از جان به هم افتیم و به جانانه بگرییم ، شاید کور سوی هدایتی تابیدن گیرد و التهاب روح تبناک التیام یابد ؛ شاید...
میزبان لحظه هاتان خواهم بود اگردر خانه ام میهمان شوید.
بدرود.
سلام
منتظر ادامه زندگی نامه تان هستم زندگی زیبا و شیرین و متنوعی داشته اید و به قول دوستان عاشقی از همان اول در شما شعله ور بوده و خاموش نگشته .
موفق باشید
نمی دانم چرا
اما تازگیها غرق این فکرم که عشق دروغ است !
عجیب درمانده ام.......
گمان می کنم مرگ احساسم را نظاره نشسته ام....
برگ از درخت خسته می شه پاییز همش بهانه است
اپ کردم بهم سر بزن
من را یاد عشق اولم انداختی پسر همسایمون که دیوار به دیوار خونمون زندگی میکردن و همیشه برای ابراز علاقه اش گردوهای درختشون را برام جمع میکرد و گاهی هم برای هم از دور دست تکان میدایم.خوب هیچ وقت قیافه اش فراموشم نمیشه.
سلام سهیک مهربان....
وقتی دیر به دیر آپ دیت میشید کلی دلم غصه دار میشه...
ولی وقتی می آم میبینم که به روز شدین خوشحال و خندان می شم....
مثل همیشه زیبا بود...
ز چشمم لعل رمانی چو می خندند می بارند
ز رویم راز پنهانی چو می بینند می خوانند...
....
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر در بند درمانند درمانند..............
سلام
از احساس همدردی و خرسندی شما من هم خرسندم ........ راستی صدقه و صلوات به نظر من هیچی نباشه منو که تسکین میده تا حداقال از مشکل یا دردم کم تر بشه .
موفق باشید
با تو بودن خوبست
و کلام تو
مثل بوی گل در تاریکی است
مثل بوی گل در تاریکی وسوسه انگیز است
بوی پیراهن تو
مثل بوی دریا نمناکست
مثل باد خنک تابستان
مثل تاریکی خواب انگیزست
گفتگو با تو
مثل گرمایبخاری و نفس های بلند آتش
می برد چشم خیالم را
تا بیابان های دورترین خاطره ها
که در آن گنجشکان بر سنبل گندم ها
اهتزازی دارند
که در آن گل ها با اختر ها رازی دارند
نوشخند تو
می برد گرگ نگاهم را
تا چراگاه چالاکترین آهو ها
می برد آرزوی دستم را
تا نهان مانده ترین گوشه اندام تو
این پهنه پاک زیبا
مثل دریایی تو
انده انگیز و غرور آهنگ
مثل دریای بزرگ بوشهر
که پر از زورق آزاد پریشانگرد است
مثل زورق پر از مرد است
مثل ساحل که پر از آواز ست
مثل دشتستان
که بزرگ و بازست
تو ظریفی
مثل گلدوزی یک دختر عاشق
که دل انگیز ترین گلها را
روی روبالشی عاشق خود می دوزد
با تو بودن خوبست
تو چراغی من شب
که به نور تو کتاب تن تو
و کتاب دل خود را که خطوط تن تست
خوش خوشک می خوانم
تو درختی من آب
من کنار تو آواز بهاران را
می خندم و می خوانم
می گریم و می خوانم
با تو بودن خوبست
تو قشنگی
مثل تو مثل خودت
مثل وقتی که سخن می گویی
مثل هر وقت که برمی گردی از کوچه به خانه
مثل تصویر درختی در آب
روی کاشتانه در چشمان منتظرم می رویی
سلام...من برگشتم...
نمیدونم چی بگم؟؟؟؟
دلم گرفت خیلی هم گرفت....
یادش همیشه برایت سبز..
دعا می کنم همیشه به رو به رو نگاه کنی.آنجا که خدا در ایوانی سپید نشسته و بی مضایقه به تو لبخند می زند
سلام بر همیشگی ترین ترانه ی باران
اونکه ترنم دلنشینش همیشه روح تازه ای به واگویه ها می بخشه
همیشه یه حس ناب و ملموس رو به تصویر می کشه
و همیشه با یه معرفت خاص و اندیشه ی عمیق خوبی ها و بدی ها رو ترسیم می کنه ...
امیدوارم که تاهمیشه تندرست و پایدار باشه .
سهیک عزیزم
عشق اول رو خیلی زیبا تفسیر کردی
خوشحالم که دفتر خوش اهنگت رو با نوای روزگار گذشته آهنگین کردی ...
می خونم و تصور می کنم و لذت می برم
سلام سهیک جان
ممنون که سر زدی
همیشه از خوندن نوشته هات لذت برده ام و میبرم...
موفق باشی
سلام دوست عزیز.امشب تا نوشته زیبایت رو توی وبلاگم دیدم بدو بدو اومدم بهت بگم.....ممنون.وجود دوستانی مثل شما قلبم رو شاد میکنه.راستی ۲ باره که روزنامه شرق شعرهامو چاپ میکنه.البته اونهایی که از فیلترشون میگذره.از حمایتت واقعا ممنونم.
سلام
انگار کمی از من دل خورید درسته ؟
درود سهیک عزیز...به نظر می رسد در گذشته بی بهانه دوست می داشتیم...همه چیز دستخوش تغییرست.اما من هنوز هم گاهی بدور از اندیشه های چهار ضلعی اطراف به بوی نرگسی خشنود می شوم واین یعنی هنوز دستهای رابطه گرمند
سلام به شما! دوست دارم در مورد این نویسنده بندر عباسی بیشتر بدانم. "از سایه ها آفتابی تری!" جالب بود. امیدوارم در بقیه مراحل زندگی غیر از شیمی و .. موفق باشید.
خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش
بنماد هیچش الا هــــوس قمـــــار دیگـــر
سلام دوست عزیز ... مثل همیشه از نوشته هات لذت بردم ... و اما درمورد الهام افروتن .. آیا شما اون نوشته کذایی ایشون رو خوندید؟!! ... " ایدز حکومتی" ... راستشو بخواین من نوشته هاشونو تایید نمی کنم ... موفق باشین ... در پناه حق
سلام مهربانم.من رو به خاطر بد قولی ببخش.در اولین فرصت که اومدم به دیار خودم واست همه چیزرو مینویسم.
و همیشه هاین امید رو دارم که هر جا که هستم دعای مهربانانی مثل تو پناهمه
شاد باشی و پایدار
سهیک جان سلام
خاطرات شما چنان شیرین ودلنشین هستند که باید چندین بارآنهاراخواند و زیبا ومسلط نویسی شما هم که نقش مهمی دراین نوشته ها دارند..
شیمی درس تخصصی است وطبیعی است که یادگیری اش علاقه می خواهدمنهم ازاین درس چیزی درخاطرم ندارم
وعشق اول.......موافقم نرسیدنی وماندنی است
شادوموفق باشی ....درموردالهام هم ما نامه نوشتیم
سلام ...
زیبا نوشتید مثل همیشه لذت بردم....ادامه بدید که شدیدا منتظرم...شاد و سربلند باشید همیشه
سلام
خیلی خوشحالم که هیچ اتفاقی نیفتاده ...........
آخه دیگه مثل همیشه حرف نمی زدید احساس می کردم اون لحن آرام و صمیمی و مهربان شما دیگه نیست و نبودن این ها رو از خودم می دونستم می گفتم که باعث و بانیش حتما خودمم حتما یه کاری کردم ..... همین .
سخت نگران آن نگاه پر مهرم.....
سلام.........اگر تو نبودی/لذت نوشتن بر برگهای زرد را نمی آموختم(نزارقبانی)
سلام
قشنگ مینویسی، دربارهی چیزایی که مشغلهی فکری خیلی از ماست. عشق اول، خاطرات مدرسه، الهام افروتن، دژخیمان و ...
سلام ...دگه ورستادم ...بدو بدیدنم
سلام
از لطف شما به نیهاد خیلی ممنونم ......
راستی ادامه داستانو بنویسید دیگه من هر روز میام ولی خبری نیست ....... موفق باشید
کلی الان واسه خودم میشناسمتا!
غربت غریب آزادی .. ما نگفتیم تو تصویر اش کن .. منتظر حضور ات در سرزمین نو پای ام هستم
سلم دوباره به دوست عزیزم....
مرصی از حضور همیشه گی شما و سخنان زیباتون... که جز دلگرمی و امید چیزی دز اونها پیدا نمیشه....
سهیک عزیز من آپ کردم.... و برای مدتی از دوستای خوبم خداحافظی می کنم.... که البته خیلی طولانی نخواهد بود....
موفق و پیروز باشد... مانند همیشه....و بر لبانتان هزاران لبخند...
به امید دیدار دوبارهء شما.....
بدرود
سلام سهیک مهربان .... به روزم ... شادم کن