قربانی تردید......
اشک درچشمان گود دخترک پیچید
گریه نه...
خون آبه هائی چند
گونه های لاغرش راشست
وقتی اندام ضعیفش زیر
شلاق جنون آمیز
تردید پدر
چون بید می لرزید..
.........
بعد ازآن رگبار شتم و ضربه و تهدید
سیل دشنام ونشان وسیلی وتحقیر
لابلای گریه های دختر زخمی
نوبت پرسش فراهم شد..........
....................
پدربا خشم سرکش دخترک را گفت:
روز پیش....از مدرسه دیرآمدی؟
با ردیگر لاک برناخن زدی!
عکس آن خواننده....درکیفت چه بود؟
آن شماره...چیست درلای کتاب؟
دخترک..هق هق کنان : هیچ!...باور...کن...پدر
اندکی.... مهلت.......... بده
هیچ..... را خشم پدر افزون نمود
باردیگر ضربه ها شدت گرفت
دخترک بیهوش شد
رفت درحال کما.....
نوجوانی برشمارکشته گان خشم و
تردید وجنون افزوده شد...
شیراز.....خردادماه 84 سهیک