قربانی تردید......
اشک درچشمان گود دخترک پیچید
گریه نه...
خون آبه هائی چند
گونه های لاغرش راشست
وقتی اندام ضعیفش زیر
شلاق جنون آمیز
تردید پدر
چون بید می لرزید..
.........
بعد ازآن رگبار شتم و ضربه و تهدید
سیل دشنام ونشان وسیلی وتحقیر
لابلای گریه های دختر زخمی
نوبت پرسش فراهم شد..........
....................
پدربا خشم سرکش دخترک را گفت:
روز پیش....از مدرسه دیرآمدی؟
با ردیگر لاک برناخن زدی!
عکس آن خواننده....درکیفت چه بود؟
آن شماره...چیست درلای کتاب؟
دخترک..هق هق کنان : هیچ!...باور...کن...پدر
اندکی.... مهلت.......... بده
هیچ..... را خشم پدر افزون نمود
باردیگر ضربه ها شدت گرفت
دخترک بیهوش شد
رفت درحال کما.....
نوجوانی برشمارکشته گان خشم و
تردید وجنون افزوده شد...
شیراز.....خردادماه 84 سهیک
و چه بیداد کردی
کور شوند اگر نبیند اشک دخترک باران را ....
من نگاهم بر توست
این دقایق از تو .
لینک شما را در لاگم میگذارم .
ممنونم
چه عنوان تکان دهنده ای........... وای که این مردم به کجا میرن.. :((
سهممان از زندگانی این است...
بیگناه قربانی خشم پدر
بی کلامی و نگاهی
بی فرصت حرفی حتی.....
سهیک نازنین
بسیارند قربانیان این خشم گونه ها
و کاش به راستی نامشان خشم بود!!!
تنها از سر ....!
گاه می اندیشم تنها گناه ما دختر بودنمان است!!!
نه توان اندیشه می دهندمان و نه.....
افسوس...
سهیک جان یک سوال داشتم در مورد وبلاگم...
این که تصویر وبلاگ همان پل باشد و آن نوای مبهم یا آن دختر کولی و نوایی که غم کوچش را ....!!؟!!
سلام سهیک عزیز مدتی بود مشکلات نمی گذاشت وب گردی کنم... تازه گی ها فرهنگ مملکت داره بالا میره البته اگه بذارن...به امید اینکه روزی پدری سیلی بر دختر خود نزنه...بروزم
سلام سهیک مهربونم.هوبی عزیز؟؟؟دلم خیلی واسه خودت و نوشته هات تنگ شده بود....
چه قدر این نوشتت شبیه داستانی هست که ۱۸ سال پیش برای دختری به نام هانا نوشته شد..!
عالی بود عزیزم...این شیراز هم کمی به من امید میده به خاطر روزهای خوب با هم بودن...!
موفق باشی مهربونم
باز هم سلام...
بسیار بسیار سپاس که سوال این من کمترین را جواب دادید و از نظرتان بی حد و اندازه ممنونم.
و همینطور از لطفتان که بیش از هر چیز مرا در جهت بهتر (بودن-نگاشتن-زیستن-...) سوق می دهد...
فقط یک چیز دیگر...این که فرمودید نیمی از جلوه نمایان است....
آیا قسمت نوشته ها بر روی تصویر است؟!
چون بر روی سیستم خودم متوجه این مشکل نشده ام!
باز هم ممنونم.
یار همیشگی....
تا چند لحظه دیگر زیر باران خواهم رفت...
یادتان خواهم بود!!!