شبی تاریک چون دلهای بدکیشان
میان راه ناهموارو پیچاپیچ
نمای دور مه آلود وناپیدا
صدای زوزه گرگی...نه...گرگانی
که از دیدار تن ها مست و خوشحالند
میان دره ها پیچید.
.......................
دمی دیگر صدا خاموش..
وگرگان سیر....با لبهای خون آلود
وبرراه میان کوه...
تنها ردخون پیداست.................
یکی برقبرکوروش سالهای پیش باتردیدمی گفت این سخن : مردم!......بیاسائید.....راه گردنه امن است!
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
زیبا و پر مغز ....
دمت گرم
سهیک نازنین
می ترسم بی ثمر بماند این تلاش برای رهایی کهنه نگاشته هاتان.
اما به محض اینکه راهی بیابم شما را مطلع خواهم کرد
به امید آن روز...
قلم ات آزاد ..
سهیک عزیز من که رفتم بلاگ فا.
من از کوچتان کمی دل نگران می شوم...
هر چند مراد بودنتان است نه کجا بودنتان...
هر کجای این قاب شیشه ای که بروید رد پاتان را دنبال خواهم کرد...
همه چیز از آنجائی شروع میشود که تمام میشود ....
مدت طولانی است که وبلاگ مینوسم ...چون با این رسانه توانسته ام با فرهیخته ترین و دانا ترین آدمها ارتباط برقرار کنم و خودم باشم ..خود واقعی ...آنچه که میخواهم واقعا باشم ...من ژولیس سزار امپراطور سرزمین آبهای همیشه آبی هستم تا همین امروز در بلاگفا مینوشتم و در آنجا دوستان و همراهان خوبی دارم . امروز خیلی اتفاقی گذرم به این سرزمین افتاد و تصمیم گرفتم بعد از این در این جغرافیا زندگی کنم و نفس بکشم ...مشتاق و ذوق زده ام اینکه در اینجا چه کسانی را خواهم شناخت و دوستان چه کسانی خواهم بود ...بنا براین از شما دعوت میکنم تا به سرزمینم بیائید ...مرا ورق بزنید و اگر مایل بودید نوشته های قبلی ام را در بلاگفا بخوانید ...من نیز بعد از این بارها مهمان شما خواهم بود و با دنیای خوبتان رنگ آسمان دلم را آبی تر خواهم کرد ...
من منتظرم ...چشم به راه شمایم تا با کلمات جادوئی و جملات مواج و دل انگیزتان مرا میزبان چشمها و دل مهربان خود باشید ...همیشه عاشق و دلتان مملو از نگاه معشوق و دستانتان در دستهای گرم عشق باد ...
ژولیس سزار
امپراطور سرزمین آبهای همیشه آبی